بخش اول: چه شد و چرا وبلاگ نویس شدیم؟

چند روز قبل پرسیده بودم "چرا وبلاگ نویس شدیم؟"

پاسخ ها جالب بود. ولی از دل همه آن پاسخ ها می شد فهمید اغلب براثر یک اتفاق یا یک آشنا به وبلاگ نویسی روی آورده ایم. و بعد از یک دوره کوتاه وبلاگ نویسی تصمیم گرفته ایم که در این فضای خوب مجازی جا خوش کنیم. و کم کم از بین هزاران سطر دلنوشته با زندگی دیگران آشنا شده ایم و دیده ایم زندگی ما بسیار شبیه زندگی اطرافیان مجازیمان است. و دوستان خوبی از بین همین سطور یافته ایم. و حتی کم کم دلبسته شان شده ایم! آنقدر که اگر روزی چند خط از زندگیشان یا از تفکراتشان نخوانیم نگرانشان می شویم. و اگر روزی یکی از این دوست های مجازیمان قصد رفتن کند طی یک قرارداد نانوشته وبلاگی تمام سعی و تلاشمان را می کنیم تا از این تصمیم منصرفش کنیم.

می دانید؟ خوبی دوست مجازی این است که به درستی نمی شناسیدش! اینگونه وقتی در دل اجتماع حقیقی قدم می زنید تصور می کنید هر آدمی که از کنارتان  می گذرد ممکن است صاحب فلان وبلاگ باشد.( شاید او همانی باشد که مهربان است، همانی باشد که بچه ها را دوست دارد، همانی باشد که عاشق شعر  و شاعری است، همانی باشد که عکاس خوبی است، همانی باشد که دکتر است و جان  کودکی را نجات داده. همانی باشد که دانش آموز است و هر روز از خاطرات مدرسه اش می نویسد. همانی که....)

می بینید؟ این شکلی هم زمان عاشق همه آدم های دور و بر خواهید بود. و هر روز لبخند به لب به آن ها نگاه می کنید. و از کنارشان می گذرید.


بخش دوم: بخش ترسناک ماجرا

این بخش نگران کننده ماجراست. تقریبا یک هفته قبل بود که برادران گرامی تصمیم گرفتند وبلاگ داشته باشند. قبل تر هم آشنایان وبلاگی بسیاری داشته ام. که البته در چندین مورد خود شخص صاحب نمی داند که می شناسمش! ولی آنقدر قابل حس می نویسد که بتوانم تشخیص دهم آن آقای الف قطع به یقین این بنده نگارنده است!

و اینجای کار است که می ترسم. از روزی که دوستان واقعی مان را از بین سطرها و نوشته های مجازیشان بشناسیم! و نه از روی اخلاقیات و رفت و آمدها و درد و دل ها در دنیای واقعی.


بخش سوم: غر زدن مؤدبانه

این بخش هیچ ارتباطی به دو بخش قبل ندارد! صرفا حرف هایی است که به نظرم باید در همان قرارداد اجتماعی نانوشته وبلاگی گنجانده شود.

- مطلب اول اینکه به شخصه از سیستم دنبال کردن بیان متنفرم و معتقدم بزرگترین ظلم بیان به کاربرانش همین سیستم مسخره ستاره دارش بود! قبلتر بودند کسانی که می آمدند نظر می گذاشتند که  "چه وبلاگ خوبی داری. به وبلاگ من هم سربزن!" و حال می آیند و می گویند "دنبال می شوید، لطفا بنده را دنبال کنید!" و یا اینکه نظراتی مثل "+++"، "آفرین"، "خوبه" برای مطالب و دلنوشته هایتان می گذارند! که در این مورد باید یادآور شد که همانا "سیستم لایک و دیسلایک طراحی شده توسط بیان عزیز بسیار سودمندتر از روش نظرات آفرین صد آفرین است!"

- مطلب دوم هم بی ارتباط به مطلب اول نیست. اینکه بپذیریم هر بلاگری با توجه به علایق و سلیقه خودش تصمیم می گیرد که وبلاگی را بخواند یا نه! وبلاگی را دنبال کند یا نه! پس لطف کنیم و اینقدر روی اعصاب دیگران نباشیم.

- مطلب آخر از این بخش همان داستان تکراری کپی پیست است! امیدوارم یاد بگیریم کپی کننده نباشیم! و یاد بگیریم ذکر منبع لطف در حق نویسنده نیست! بلکه وظیفه کپی کننده و حق نگارنده است!


بخش چهارم:  چرا می خواهم وبلاگ نویس بمانم؟

این بخش را با این سوال شروع می کنم "چرا می خواهم وبلاگ نویس بمانم؟" چندین دلیل خوب و محکم در این زمینه دارم. اول اینکه: دروغ چرا، این بنده نگارنده در دنیای واقعی ارتباطات وسیعی نداشته و ندارم. و البته دوستان دنیای واقعی ممکن است همیشه در دسترس نباشند و یا برای تو وقتی نداشته باشند و بماند که مقصر ان ها نیستند. مقصر روزگار قدار کج مدار است!

ولی دنیای وبلاگستان برای من پر است از دوستانی که هر روز با آن ها هم صحبت بوده ام و می دانم که برایم وقت می گذارند. در واقع دنیای مجازی پر کننده خلع زندگی واقعی ما وبلاگنویس هاست. برای گفتن و شنیدن حرف هایی که در دنیای واقعی شنونده ای ندارند.

دلیل دیگر پختگی جمع مخاطبان وبلاگی است. اینکه نسبت به دیگر شبکه های مجازی مثل توئیتر یا فیس بوک یا گوگل پلاس مخاطبانش پخته تر اند. نوشته های اینجا با فکر و اندیشه بیشتری نوشته می شوند. و مخاطبانش نسبت به یکدیگر شناخت بیشتری دارند. و همین موضوع باعث می شود وقتی بنده نگارنده مطلبی را مینویسم مخاطب با یک نگاه زودگذر و یک لایک کردن از آن عبور نکند. و اگر نقدی به نوشته بود یا نظری در مورد آن داشت با دقت کامل بیان کند. موضوعی که به هیچ وجه در دیگر شبکه های مجازی شاهدش نیستیم.

باری، دلایل بی شمار دیگری نیز می توان برشمرد. (پرورش بهتر سوژه و فست فودی نبودن مطالب، آرشیو محکم و خوب، دوری از ادبیات های مختص دیگر فضاهای مجازی و ...) که البته مجال نوشتنش نیست و نیک می دانم که از حوصله شماهم خارج است.


س.ن: ببخشید اگر سرتان را درد آوردم. و ببخشید که مطلب بسیار طولانی شد و از حوصله خارج. 

یاعلی


بعد نوشتاگرچه این پست بیشتر قرار بود نتیجه گیری بخش اول باشد. با این حال از دیگر دوستان هم خواهش می کنم اگر دوست داشتند در این مورد بنویسند.

پاتریک جان زحمت کشیدند و این مطلب رو نوشتند. درد و دل های خیلی از ما مجازی ها همین موضوع هست.

یک عدد اسپریچو نیز زحمت کشیده و این مطلب رو نوشتند. ابتدا به ساکن دستتون درد نکنه دوست گرامی.

از مترسک جان خواسته بودم چون مدت بیشتری تجربه وبلاگ نویسی داره در این مورد بنویسند.

اینجا میتونید مطلب مترسک عزیز رو بخونید. تشکر دادا.