س.ن:(سعید نوشت)

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۷ مرداد ۹۴
  • ۷ نظر

گاه باید راه سفر بست و رفت.....

گاه باید رفت.

بی مقدمه....

همین!

میروم خسته و افسرده و زار....




س.ن: مشترک مورد نظر تا اطلاع ثانوی در دسترس نخواهد بود.

پیشنهاد فرهنگی آهنگی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۶ مرداد ۹۴
  • ۷ نظر


میگن اسبت رفیق روز جنگه

مو می گویم ازو بهتر تفنگه

سوار بی تفنگ قدرت نداره

سوار وقتی تفنگ داره سواره



تفنگ دسته نقره م را فروختم

برای وی قبای ترمه دوختم

فرستادم، برایم پس فرستاد

تفنگ دسته نقره م؛ داد و بیداد...


شعر : «فایز دشتستانی»

با صدای: استاد شهرام ناظری

 کنسرت: اساتید موسیقی ایران 1368

لینک دانلود آپارات

.

س.ن: فروختن تفنگ دسته نقره که سمبل تمام داشته های عاشق است برای جلب نظر معشوق، و پس زده شدن هدیه از ناحیه معشوق.

نمیدونم هنوز هم کسی پیدا می شه که تفنگ دسته نقره اش رو بفروشه برای جلب نظر یار؟


بر بادرفته....

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۶ مرداد ۹۴
  • ۲ نظر

       دی شیخ با چرا غ    همی گشت گرد شهر

                                                                                                                                                                                 کز دیو و دد ملولم و ....


آه از این نسل...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۵ مرداد ۹۴
  • ۵ نظر

س.ن: دم صبح بیخود و بی جهت در وبلاگ خود می گشتیم!!! رسیدیم به داستانکی قدیمی و بسیار خوشمان آمد:


کفِ جفت پا چسبیده به بخاری آرلوکس ده‌هزاری ـ که سابقا حرارتش از جیگر زلیخا بیشتر بود و لکن امروز از پی بیست سال مداومت و مجاهدت مستمر جهت گرمایش کانون خانواده، دیگه آتیشش قوتی نداره و فی‌الواقع بردا و سلاما ـ مشغول تورق و تفحص مقاله‌‌ اسلامی ندوشن بودم، که ناگهان نفیر و ناله زنگ خونه بلند شد. رفتیم دم در و دیدیم اونچه نباس می‌دیدیم: 
دختربچه ‌همسایه دوتا نون می‌خواست. صرفِ نون خواستن که نقلی نیست. همسایه واسه همسایه باس جون بده اصلا. لکن صحبت چیز دیگه‌ای‌ست. دختربچه‌ای که روروئکش همین باهار پارسال جمع شده، با یه کفش پاشنه بلند و مبالغ هنگفتی سرخاب سفیدآب، به خیال خودش در هیبت یه اَبَرداف، ابراز و اظهار وجود کرده... سوای وجوه ظاهری، طنازی و غمازیِ انحصاریِ زنان مشرقی، چنان در حرکات و سکناتش نمود داشت که ما تف تحیر انداختیم بر زمین و هرچی دو دوتا کردیم‌ و جوانب امور رو سنجیدیم، دیدیم این شیوه و عشوه ابدا مقتضای این سن و سال نیست... توی چشماش برق شرارت هِلِن هویدا بود. 
صدالبت سرتاسر این ثانیه‌ها سخن عارف عالی‌مقام ـ خرقانی ـ بیخ گوش‌مون آویزون بود و به‌مثابه‌ زنگوله‌ای تذکار می‌داد: 
هرکه بر این سرا آید نانش دهید و از ایمان و آرایش و ریخت و قیافه و کذا نپرسید. آن‌کس که در درگاه ایزدی به جان ارزد، بر خوان صدرالمتوهمین به نان نیرزد؟! ارزد نوکرتم. ارزد. 
لذاست که دویدیم و سه چاهار تا نون با ارائه‌ احترام آوردیم، لکن خواستیم از باب تنبیه و تمشیت، دوتا بخوابونیم پسِ گردنش و بگیم:
عموجون، آدم وقتی نون می‌خواد، صاف و ساده و استاندارد می‌ره می‌گه نون می‌خوام. ادا و اطوار نداره دیگه. تو که امروز تو سنین صغارت اینطوری، ای بسا فردا کانّه هلن اسباب تباهی دولت و ملتی بشی و آتیش فاجعه برافروزی... حالا هلن هم که نشدی، می‌شی یکی از این بانوانی که توی دانشگاه با پایین و بالا کردن فرکانس صدا در سنگر وجودی اساتید رسوب و رسوخ و رخنه می‌کنن و مملکت وجودشون رو فتح می‌کنن و از حل تمرین دو نمره‌ای، شیش نمره می‌گیرن و تاریخ امتحان پس و پیش می‌کنن و نهایتا با همین ترفندا، ماکس می‌شن و نمره رو نمودار نمی‌ره و ما می‌ریم به ورطه‌ مخوف تباهی.
لکن دیدیم بچه که این چیزا حالی‌اش نیست. از طرفی شانس هم نداریم. یکی بزنیم پس کله‌اش، صدتا دوربین زمینی و ماهواره‌ای عکس‌مون رو برمی‌داره و لاجرم به جرم و جور کودک‌آزاری و هتک و هدم مرزهای شریعت مبین اسلامی و اصول اولیه‌ انسانی، دهن‌مون رو آره. در حالی که داداشت پیش از ـ گلاب به روتون ـ آموختن جیشِ ارادی، مفهوم محرم و نامحرم رو یاد گرفته و براش نهادینه شده از همون دوران کهتری. 
القصه سپردیمش به امون خدا و برگشتیم خونه و دوباره کف جفت پا رو چسبوندیم به بخاری. لکن عمیقن فرورفتیم به فکر: 
افتراقات فکری، فرهنگی نسل دیروز و امروز. 
:بخش دوم
ساعت سه نصفه شب، آداپتور می‌کوبیدیم تو برق، ماریو رو به یه سرانجامی برسونیم و اون پرنسسه که بچه‌های محل می‌گفتن، بیبینیم. حالا اصلا طرف قَدِ یه بندانگشت بود و بقچه‌پیچ. لکن باز هم ما در اعماق وجودمون نادم بودیم که نباس به نامحرم نیگا می‌کردیم و چرا پرده‌های حیا رو دریدیم. صیغه توبه می‌خوندیم آقا.
حالا طرف خیره شده به زن مردم، به‌ش می‌گی عموجون کار خوبی نیست. اندکی غض بصر. باقالی میاد واسه ما نظریه زیبایی‌شناسی کانت و ارسطو میگه. درد ایناست.
بچه‌‌تر از حالا بودیم. پنج شیش سال و اینا. تو عروسیا آقام می‌گفتن برو زنونه مادرت رو صدا بزن بگو بیا. ما به غرورمون بر می‌خورد رفاقتی. عمرا نمی‌رفتیم. همه‌ وعده‌های فریبنده رو رد می‌کردیم. نقطه ضعف‌مون میکرو و ماریو بود. آقام می‌گفت برو مادرت رو صدا بزن، برات میکرو می‌خرم. می‌گفتم: اگر سگا رو در دست راست و میکرو رو با شیش‌تا فیلم سی‌و‌دو لب، در دست چپم بذارین، هیهات اگه این ننگ رو بپذیرم. حالا باس طرف رو با چَک و لگد از زنونه بندازی بیرون (اگه تفکیکی در کار باشه البت) که: عمو جون، خرسی شدی واسه خودت. قَدَّوی و پَهنوی دوتا و نیمِ الانِ ما.
از خود اول دبسّان تا خودِ خودِ دانش‌گاه، یه ضرب رفتیم. اصلا خونواده نفهمید ما کی بزرگ شدیم. خدا به سر شاهده یه دیکته به ما نگفتن. خودمون درس رو حفظ می‌کردیم. پطروس با اون عظمتش رو از بر بودیم. معلم سر کلاس، یه خط می‌گفت ما تا ته رفته بودیم.
حالا یه لشگر زرهی باس بشینن بچه رو کنترل کنن که یه املا بنویسه. همه درگیرن.
پیکان جوانانِ چل و دو گوجه‌ای فول‌اسپرت تو محل بود، تَسُرُّ الناظرین. عروس. ما اسم پیکان تو خونه نمی‌آوردیم که یه وخ خونواده نمی‌تونن ماشین بخرن، معذب نشن. حالا طرف تجدیدی شهریور رو پاس کرده می‌گه: پرادو می‌خوام. زهرمار و پرادو می‌خوام. پنداری توپ سه پوسّه‌اس.

عمده دعوای ما تو دهه‌ اول زندگی با آقام سر این بود که چایی رو با دو تا قند بخوریم یا سه تا. یا وقتی اتو می‌کشیم، دستمون رو بذاریم رو پریز و از برق بکشیم که پریز به فنا نره. راهنمایی، تو اوج بحران‌های بلوغ، روشن بودن کولر عمده چالشِ بین نسلی ما شد تا هم‌الان.
:: 
از شرق دور تا غرب وحشی، از زلاندنو تا اسکاندیناوی، شما از هر اهل دل عاقل بالغ باکرامتی بپرسی می‌گه پای بچه نباس زودتر از موعد به دنیای کثیف بزرگترا باز بشه. لکن حالا می‌بینی بچه چارساله تبلت دست گرفته و آخرین تحولات بازار بورس رو پی‌گیری می‌کنه و از سقوط ارز و افت اوراق بهادار و غیره به‌شدت ابراز تاسف می‌کنه و ایضن آه و ناله. من می‌دونم، شما هم می‌دونی که مسئله منحصر در بورس نیست و... بگذریم. 
مجموعه‌ای از این عوامل دست به دست هم داده تا فقیر هرچی در فقره‌ی خُلقیات و جزئیات و رفتار و کردار این نسل و نوگلان شکفته‌ این عصر ریزتر می‌شه، حتمیت و قطعیتش هم بیشتر بشه که: ما نه به دست آمریکا، نه اسرائیل، نه سبزا، نه ارزشی، نه ریزشی... که به دست این نسل نابود می‌شیم.
تمت.
::
احمد ملکوتی‌خواه، ماهنامه «سه‌نقطه»

می بخشیم اما فراموش نمی کنیم...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۴ مرداد ۹۴
  • ۸ نظر


لینک خبر

ترمودینامیک اخروی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳ مرداد ۹۴
  • ۶ نظر

سوال ترمودینامیک دانشگاه واشنگتن.


آیا جهنم اگزوترم (دفع‌کننده گرما) است یا اندوترم (جذب‌کننده گرما)؟

اکثر دانشجویان برای ارائه پاسخ خود به قانون بویل-ماریوت متوسل شده بودند که می‌گوید حجم مقدار معینی از هر گاز در دمای ثابت، به طور معکوس با فشاری که بر آن گاز وارد می‌شود متناسب است. یا به عبارت ساده‌تر در یک سیستم بسته، حجم و فشار گازها با هم رابطه مستقیم دارند.

اما یکی از آنها چنین نوشت: 
اول باید بفهمیم که حجم جهنم چگونه در اثر گذشت زمان تغییر می‌کند. برای این کار احتیاج به تعداد ارواحی داریم که به جهنم فرستاده می‌شوند. گمان کنم همه قبول داشته باشیم که یک روح وقتی وارد جهنم شد، آن را دوباره ترک نمی‌کند. 
پس روشن است که تعداد ارواحی که جهنم را ترک می‌کنند برابر است با صفر. 
برای مشخص کردن تعداد ارواحی که به جهنم فرستاده می‌شوند، نگاهی به انواع و اقسام ادیان رایج در جهان می‌کنیم. بعضی از این ادیان می‌گویند اگر کسی از پیروان آنها نباشد، به جهنم می‌رود. از آن جایی که بیشتر از یک مذهب چنین عقیده‌ای را ترویج می‌کند، و هیچکس به بیشتر از یک مذهب باور ندارد، می‌توان استنباط کرد که همه ارواح به جهنم فرستاده می‌شوند. 
با در نظر گرفتن آمار تولد نوزادان و مرگ و میر مردم در جهان متوجه می‌شویم که تعداد ارواح در جهنم مرتب بیشتر می‌شود. حالا می‌توانیم تغییر حجم در جهنم را بررسی کنیم: طبق قانون بویل-ماریوت باید تحت فشار و دمای ثابت با ورود هر روح به جهنم حجم آن افزایش بیابد. اینجا دو موقعیت ممکن وجود دارد: 
۱) اگر جهنم آهسته‌تر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج بالا خواهند رفت تا جهنم منفجر شود. 
۲) اگر جهنم سریعتر از ورود ارواح به آن منبسط شود، دما و فشار به تدریج پایین خواهند آمد تا جهنم یخ بزند.
اما راه‌حل نهایی را می‌توان در گفتهء همکلاسی من ترزا یافت که می‌گوید: «مگه جهنم یخ بزنه که با تو ازدواج کنم!» از آن جایی که تا امروز این افتخار نصیب من نشده است (و احتمالاً هرگز نخواهد شد)، نظریه شماره ۲ اشتباه است: جهنم هرگز یخ نخواهد زد و اگزوترم است


تنها جوابی که نمره کامل را دریافت کرد، همین بود!

خدایا خود به ظهورت شتاب کن...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳ مرداد ۹۴
  • ۴ نظر

اندر احوالات پست های فضای مجازی!

بنده هیچ حرف و سخنی در این مورد ندارم جز اینکه خدایا خود به ظهورت شتاب کن.

چندی پیش پدیده گرد و غبار خوزستان را هم به این پروژه هارپ نسبت داده بودند دوستان عزیز...

♻بهتر است بدانیم که آمریکا ی سیستم ساخته بنام هارپ که باعث میشه داخل سامانه بارشی هر کشوری اختلال ایجاد کند و اون کشور را تا مرز خوشک سالی ببره دقیقا مثل کشور ایران که با تحریم همین روند را طی کرد 
♻لازم به ذکر است که بدانید با لغو تحریم ها بعد از توافق اخیر آمریکا کشور ایران را از این سیستم حذف کرده و باعث شد که در روزهای قبل طوفان و سیل به کشور ایران رو بیاره و استان های تهران البرز و شمال و غرب و حتی شرق کشور باران و سیل جاری شد. 
به راستی که تا حالا تجربه نداشته که تابستون بارون و سیل بزنه پس بدانید دستهایی پشت پرده هست و این بارندگی شدید زیر نظر ابر قدرت جهان بوده که با لغو تحریم این بارندگی پیش اومد .
ﺍﺯ ﻫﺎﺭﭖ (HAARP) ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﯿﻢ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﮑﻨﻮﻟﻮﮊﯼ ﻣﺨﻮﻑ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ؟ ﺁﯾﺎ ﻫﺎﺭﭖ ﺳﻼ‌ﺡ ﺟﺪﯾﺪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ‌ﻫﺎﯼ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮﺍﻧﻪ ﺁﺗﯽ ﺍﺳﺖ؟ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻻ‌ﺕ ﺑﺎ ﮔﺰﺍﺭﺵ‌ﻫﺎﯼ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺸﺮﻕ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﻮﯾﺪ.... ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ: http://www.tabnak.ir/fa/news/224093/ﻫﺎﺭﭖ-ﺳﻼ‌ﺡ-ﺟﺪﯾﺪ-ﺩﺭ-ﺟﻨﮓ‌ﻫﺎﯼ-ﺁﯾﻨﺪﻩ-ﺗﺼﺎﻭﯾﺮ ©www.tabnak.ir

هی شعر تر انگیزد

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳ مرداد ۹۴
  • ۱ نظر



گفتی که «از آن باشد» گفتم که «از این باشد»
یک نکته ی بی معنی گفتیم و همین باشد

هرگز ندهندش زن در کوچه و در برزن
مانند رضازاده هر کس که وزین باشد

در کار گلاب و گل گفتند که «حُکمت چیست؟»
گفتم که «همین خوب است، بگذار همین باشد»

پیراهن ما را هم از پشت، کسی جر دارد
من فکر کنم کارِ شیطانِ لعین باشد

خلقی شده گمراهت وقتی که به همراهت
یک روز شهین باشد، یک روز مهین باشد

پایت به زمین باشد دستت به هوا باشد
دستت به هوا باشد پایت به زمین باشد

هر جنس که در بازار دیدی و پسندیدی
یا ساخت ایران است یا ساخت چین باشد

یک روز جناح چپ یک عمر جناح راست
همواره در این کشور اوضاع چنین باشد

هر کس که در این کشور آشوب کند، جایش
یا گوشه ی کهریزک یا کنج اوین باشد

بر عکس شما، حافظ! من معتقدم در کل
هِی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد