۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

شعر قرائت شده توسط آقای مجتبی احمدی در شب شعر باران- دانشگاه کرمان

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۳۰ مهر ۹۳
  • ۰ نظر

س.ن: مردی از دیار کرمان

مجتبی احمدی



- عجیبه واقعاً! مگر نه؟
- آره!
- حاصل ضرب دودوتا، چهاره!
چهارتا فصل سال‌مون بهاره
آخه چه قرنیه؟ چه روزگاره؟
- سال هزار و چارصد و چهاره

 

تموم چاله چوله‌ها پُر شده
خوب بخورین که سوله‌ها پر شده
هی بشورین که لوله‌ها پر شده
تازه، آبش همیشه پرفشاره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

عدله که داد می‌زنه تو هر دیار:
«یکی شده قیمت موز و خیار
آی خونه‌دار! زنبیلُ وردار بیار!»
فقره که داره زنبیلُ میاره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

هزارتا فکره پشت هر تریبون
مردا تمیزن؛ نه به زور صابون!
هیچ زنی واینمیسته تو خیابون
اگر که وایسه، منظوری نداره
سال هزار و چارصد و چهاره

ا

گر سوال کنی، جواب می‌رسه
ماهی سه‌بار «روز کتاب» می‌رسه
از همه‌جا بوی کباب می‌رسه
حتی از اون خونه‌ی نیمه‌کاره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

کتابا از ممیزی رد شدن
هفتگیَم چاپ مجدد شدن
تیراژا صدهزار و پونصد شدن
کتاب توی زنبیل خانواره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

حادثه‌ی بدی نمی‌شه حادث
خبرنگار سرویس حوادث
زده تو کار سرویس مدارس
پیاده بوده و حالا سواره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

قصه عوض،بدل شده به قرآن!
بازار چین افتاده دست ایران
بگو با چی!؟... نسل جدید پیکان!
تازه دوتا بوق اضافه داره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

خط‌بازیا گُم شد و خط عوض شد
دُرستایی که بود غلط، عوض شد
خلاصه، فرهنگ لغت عوض شد
عمل دیگه معادل شعاره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

تموم قُفلا از کلید نوشتن
کلیشه‌ها حرف جدید نوشتن
سیاسیا شعر سپید نوشتن
حرف حساب انگاری پرشماره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

به تَه رسوندن همه ‌آغازا رو
دارن هوای طنزپردازا رو
تلویزیون نشون می‌ده سازا رو
کاری نداره که دفه یا تاره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

محله‌ی ما پُرِ باسواده
چیزی که نیس - جون تو! - اعتیاده
جمعیتَم در حال ازدیاده
اینا همش مایه‌ی افتخاره
سال هزار و چارصد و چهاره

 

صفحه‌ی یک، تیترُ زده: عدالت!
صفحه‌ی دو، تیترُ زده: کسالت!
صفحه‌ی سه، تیترُ زده: خجالت!
«خبرندار»ه یا «خبرنگار»ه؟!
سال هزار و چارصد و چهاره

 

زندونا تعطیله؛ بیا تماشا!
کارخونه تکمیله؛ بیا تماشا!
موقع تحویله؛ بیا تماشا!
- تحویل چی؟
- تحویل سال، دوباره
سال هزار و چارصد و چهاره
 

...
...
 

یواش‌یواش وارد گلزار شدم
یا شایدَم وارد بازار شدم
به صورتم آب زد و بیدار شدم
آبی که زد به صورتم چه بد بود!
سال هزار و سیصد و نود بود!

 
 

note

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۷ مهر ۹۳
  • ۳ نظر

تمام note های گوشی بنده در طی یک هفته!!!
س.ن: بعضی از موارد رو خودمم نمی فهمم
- ص144
- بزنم تهمت و بهتان و چوگویند مزن    بکشم جیغ و زنم داد که آزادی نیست
- دکتر
- انرژیهای نو
- نغمه بادگیرهاواقعا چرا؟
- نوستالژی
- درختچه زیتون، اسرائیل، فلسطین، جنگ و صلح
- آزادی، انسانیت، امام حسین(ع)، عبادت
- لبخند غیر مجاز- اسماعیل امینی
- جزوه یادم نره
- تیتراژ بچه های کوه آلپ
- مجله طنز،جمعه 5عصر
و ...

س.ن: کسی منشی خوب سراغ نداره؟
(شرایط: مجرد باشه، شرایطش به من بخوره، به سفارش پدر تک فرزند باشه و شاغل)

سیاستنامه

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۶ مهر ۹۳
  • ۱ نظر

س.ن تقدیم به تمامی سیاستمداران عالم
..سیاستنامه..
دهی بوی گل ها، بهاری مگر کنی فتنه برپا،شراری مگر؟
تمامی ندارد سخن گفتنت حکایات دنباله داری مگر؟
تو را ناز و خمیازه قاطی شده بمیرم الهی،خماری مگر؟
چه آشفته و درهم و برهمی ترافیک بی بند و باری مگر؟
ندیدم زتو، هیچ خیر و ثمر رقیب درخت چناری مگر؟
همه جانب اغنیا می روی عزیز دلم،خاویاری مگر؟
چرا رفته ای جزو مستضعفین؟ فقیری مگر، بی دلاری مگر؟
شدی خیط و داری تفرعن هنوز ابر قدرتخرسواری مگر؟
چنان شهر بیروت و جوی عراق گل آلود از چشمه ساری مگر؟
شد از راه و رسمت جهانگرد مات حلاصه، سیاستمداری مگر؟؟

نشریه فکاهیون، سال اول ،شماره 30-اردیبهشت 63

روش ان فکر

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۶ مهر ۹۳
  • ۱ نظر

تقدیم به همه روش ان فکران عالم
..روشنفکر..


بنده روشن فکرم  و روشن بسی فکر من است          بنده فکرم روش ان است.
من به تهران ساکنم اما دلم در لندن است                  بنده فکرم روش ان است.
نزد من ایران و ایرانی ندارد اعتبار                             از صغارش تا کبار
در اروپا محترم،در پیش من مرد و زن است                 بنده فکرم روش ان است.
واژه های انگلیسی میبرم هردم به کار                      باغرور و افتخار
گرچه هنگام سخن گفتن زبانم الکن است                  بنده فکرم روش ان است.
مرغ بیگانه بود در نزد من مانند غاز                           بهتر از طاووس ناز
غاز ایرانی کم از گنجشک در نزد من است                 بنده فکرم روش ان است.
آنکه بی دین است و بی ایمان بود دلخواه من            خواه مرد و خواه زن
آنکه باشد صاحب اخلاص بامن دشمن است              بنده فکرم روش ان است.
نزد من حب الوطن بی معنی و افسانه است             یار من بیگانه است
هرکجا جز خاک ایران پیش چشمم گلشن است          بنده فکرم روش ان است.
درجهان جز مدپرستی مطلبی از من مخواه                باشدم این رسم و راه
شیوه ای اینسان مرا چون شیره جان و تن است         بنده فکرم روش ان است.

کیهان-18اسفند 73

کتاب خوانی

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۶ مهر ۹۳
  • ۵ نظر

یکی از چیزهایی که نمیتوانم درک کنم این است که چگونه برخی دوستان کتابی که نویسنده آن برایش  سال ها وقت گذاشته است را فقط در یک روز می خواهند بخوانندش!!!
کتاب را باید با تمام وجود خواند و با تمام وجود تار و پود آن را دریافت!!!
تا بلکه اندکی بتوانی بفهمی احوالات نویسنده را.!!!

پ.ن: سیر مطالعاتی کتا ب "نون نوشتن آقای دولت آبادی" تقریبا دو هفته طول کشید!!!
چیزی که به نظر برخی دوستان بسیار عجیب بود؟!؟
اما کاش بیشتر به طول می انجامید تا بتوانم بهتر بفهممش!!!
حداقل یک ماه یا دوماه...

فوائد دوری از فضای سایبری و غیبت های طولانی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۴ مهر ۹۳
  • ۴ نظر


در این چند وقت که کمتر به اینترنت دسترسی داشتم به ناچار و خوشبختانه مجبور بودم خودم را با کتاب  سرگرم کنم.
خیلی خوب بود.
مخصوصا آخر هفته های جالبی رو گذروندم.
از جمله موفق شدم کتاب های "مردی که از فراسوی باور ما می آمد-نادر ایراهیمی"، "گزیده آثار مد بهرنگی-علی اکبر درویشیان"،"روزگار سپری شده مردمان سالخورد-دولت آبادی" رو بخونم.
.
پیشنهادم در انتها اینست به دوستان عزیز که:
" آخر هفته ها را کمی از این فضای سایبر معتاد کننده!!! فاصله بگیرید و به مطالعه بپردازید. و البته نه با ابزار الکترونیک!!!!"

سیاست خارجه

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۴ مهر ۹۳
  • ۰ نظر

«دشمن چو از هر حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند، پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند».


سعدی شناسان و اهل مطالعه و تحقیق گفته اند که این افاضات شیخ اجل احتمالا در باب سیاست خارجه است!!!
اما من به یقین می گویم که این بیانات شیخ از باب هشتم است، و دیگر هیچ!!!!!!

گلستان سعید-باب طبیعت

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۴ مهر ۹۳
  • ۳ نظر

 اولین داستانی که خودم نوشتم و در نشریه وزین هم اتاقی به چاپ رسید..


آورده اند که شیخنا حفظه الله انه با جمعی از مریدان از راهی می گذشت. در آن بین کسی زباله ای بر کف زمین انداخته بودندی و یابو آب داده بودندی!!!
شیخنا که خداوند وی را خیر و برکت زیاد دهاد خم شد و زباله را از روی زمین برداشتندی و در زباله دان کنار راه همی انداخت.
مریدان چون این صحنه را بدیدند به فکر فرو رفتندی و شروع به پچ پچ کردندی که "شیخ چرا خود را اینگونه خار نمودی و خم شدندی و آشغالی ناچیز را از زمین برداشتندی؟
که همانا این کار مردمان فرومایه است و...!!! "
شیخ که متوجه این پچ پچ ها شدندی بانگ برآورد که " ای نابخردان از جلوی چشمانم خفه شوید.!!!
نکته اینجاست که درست است که با این کار ناچیز من شهر از زباله پاک نشدندی، اما خب یکی از زباله های شهر کم شدندی!!! "
مریدان چون این جواب را شنیدندی از دل ناله ها و فغان ها برآوردند.
شیخنا دوباره بر سر مریدان فریاد بر آورد:" زهر مار! دیوانگان!!
هرچه ما میگویم که شما نباید جامه بدرید!!!!
به جای جامه دری بروید و شهرتان را تمیز کنید و تا این مهم را انجام نداده اید به نزد ما نیایید که با همین عصا به حسابتان رسیدگی خواهم کرد."
و از پی این فریاد شیخ جمله مریدان تا پاسی از شب زباله جمع می نمودندی