۳۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

کف زدگی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۰ آذر ۹۳
  • ۱ نظر

باز صدای کف و سوت مان بلند شد...

منتظریم تا کسی بادکنکی هوا کند تا بشینیم و دور هم برایش کف بزنیم!!!

حال این بادکنک می تواند هر چیزی باشد. یک روز اسید است. یک روز مرگ خواننده ای است. یک روز یک نفر اسکار می گیرد. یک روز یک نفر نشان شوالیه را پس میزند. یک نفر می گرید. یک نفر می خندد....

اما چیزی که برای ما جذابیت پیدا کرده دلیل بادکنک هوا کردن نیست بلکه خود بادکنک است! که گویا دیگران آنرا زیبا میدانند. و می ترسیم که اگر ما آن را زشت بدانیم و یا آن را ندید بگیریم، عقب بمانیم از این جمعیت عاقل و با شعور!!!

این است که کاری نداریم، چه شده و دلیلش چیست که دیگران کف می زنند و سوت می کشند. ما هم کف می کنیم کف میزنیم!!!

مثلا همین مورد اخیر، آقای استاد علیزاده عزیز بنا به دلایلی که قطعا خودش می داند و تا حدودی نیز در موردش توضیح دادند جایزه ای را که دولت دوست و برادر! فرانسه گرام برایش فرستاده بوده را رد کرده است.(هدیه رو وا نکرده پس فرستاد...). در شخصیت ایشان و بزرگ منشی و بزرگواری ایشان قطعا شکی نیست. اما اینکه جماعتی برای گرفتن لایک(همون کف و سوت) شخصی و برای عقب نماندن از بقیه اقدام به کپی کردن و نشر دادن و در کوس دمیدن می کنند ابدا برایم قابل درک نبوده و نیست.


س.ن: چندی پیش تلویزیون کلیپی را پخش می کرد از مردی به نام "آقای دوربینی". این آقا هرجایی که صدا و سیما مصاحبه می گرفت حضور داشت! اساسا عاشق دیده شدن بود. بی هیچ انگیزه ای!!! این دوستان هم بی شباهت به این آقای دوربینی نیستند حقیقتا.

عقده دست و جیغ و هورا دارند. حال به هر بهانه ای. یک روز با اسید، فردایش با مرگ یک عزیز، پس فردا اسکار و ...


 
استاد حسین علیزاده

جوجه چینی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۸ آذر ۹۳
  • ۱ نظر

گنجشک زخمی


ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر جوجه چینی


س.ن: جوجه چین همان جوجه خوشه چین است گویا!!! و ربطی به کشور چین و ماچین ندارد صد البته...

اطلاعیه خصوصی - یک بام و دو هوا

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۶ آذر ۹۳
  • ۰ نظر

تصمیم داشتم جهت درج در وبلاگ و یکی از نشریات دانشگاه مطلبی بنویسم در مورد  ضرب المثل معروف "یک بوم و دوهوا" و از پی آن نقدی بکنم دولتیان و سردمدارن و مسئولین و منسوبین را!!!!

باری، گویا این روزها بام خودم نیز سخت دچار هوازدگی شده است.

دیگر نه رمقی برای نوشتن مانده و نه گویا کسی هست که بخواهیم برایش بنویسیم!

به همین دلیل فعلا تا زمانی که هوای باممان کمی صاف شود و از این چند هوایی در بیاید تصمیم داریم که ننویسیم. و شماهم تصمیم بگیرید که نخوانید آنچه را که ما تصمیم دارییم که ننویسیم!؟!؟

...

"آقاگل"

6-8-93

اندر احوالات تمدید مذاکرات و توافق نهایی

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۶ آذر ۹۳
  • ۰ نظر
عشق اگرعشق تو و عاشق اگرمن باشم


آنچه هرگزنرسد روزتوافق باشد..




.

‎عشق اگرعشق تو و عاشق اگرمن باشم
آنچه هرگزنرسد روزتوافق باشد...
  :v‎

پری - داریوش مهرجویی

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۵ آذر ۹۳
  • ۲ نظر

دیشب دست بر قضا پس از مدت‌ها فرصتی دست داد تا نشسته و فیلمی ببینیم.

به پیشنهاد یکی از دوستان عزیز تصمیم بر این شد تا فیلم پری اثر داریوش مهرجویی را تماشا کنیم.

فیلمی بود مفهومی و سنگین!!!

اساسا دست "گاو" را از پشت بسته بود!!!

حقیقتا من به شخصه زیاد از فیلم سر در نیاوردم و نفهمیدم که چه شد؛ که احتمالا بر می‌گردد به همین حس نفهمی ما که چند وقتی است با آن دست به گریبانیم.

باری، داستان در مورد چهار برادر و خواهر است که هریک به دنبال سیر و سلوک‌های عارفانه‌اند که هر کدام ظاهرا به مراتبی از سلوک نیز دست یافته‌اند.

برادر بزرگتر اگرچه به نظر می‌رسد به ان الحق رسیده و در خیل داستان دست به خودسوزی می‌زند، اما مرگش به عقیده من بیشتر یک خودکشی بود تا مرگ خودخواسته یک عارف.

برادر دوم به خلوتگاه عارفانه خود خزیده و در دل کتاب‌های خود غرق شده است، با این حال بسیار مورد احترام خانواده است و شخصیت بررگی دارد.

شخصیت اصلی داستان پری، دختری است که پس از مرگ برادر به سمت سیر و سلوک رفته و با خواندن کتابی با همین نام به این ورطه کشیده شده است. اما راه گم کرده و همین گم کردن راه او را دچار سردرگمی زیادی کرده است. در دل داستان او را می‌بینید که با تمام جامعه خود سر جنگ دارد و به قول داداشی دچار شهید زدگی و مظلوم نمایی است.

شخصیت داداشی که ظاهرا کوچک‌ترین عضو خانواده است بسیار آدم جالبیست. او که در ابتدا خود به دنبال عرفان و سلوک بوده و به قول خودش تا انتهای این راه رفته است اما در نهایت بدین نتیجه رسیده است که راه را گم کرده و در نهایت راه را یافته است.

او ساعت‌ها با پری بحث می‌کند تا شاید بتواند او را به راه خود بکشاند و راستی ایمان و سلوک را به او بشناساند. بحث‌های بین پری و داداشی بسیار عمیق است و تاثیر گذار( که البته آنقدر عمق یافت که ما هیچ نفهمیدیم!!!).


س.ن: ما که دیدیم و لذت بردیم. دوستان نیز اگر خواستند می‌توانند بروند و ببینند و لذت ببرند.  

پی پی پینوکیو

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۴ آذر ۹۳
  • ۰ نظر

دیروز تاریخ تولد پینوکیو عزیز و دوست داشتنی بود.

بهش تبریک میگیم.

البته اون دیگه این روزها پسر خوبی شده و دروغ نمیگه!!!

دماقشم دیگه دراز نمیشه...

این روزها ولی اگه قرار بود به خاطر دروغگویی دماغ کسی دراز بشه البته چه بل بشویی می شد حقیقتا!!!

 در مورد خر شدن ایشون و خرهای زمانه!!! هم سخن بسیار است! که در این مورد کافیست کمی دقت کرد...

در همین باب شاعر می فرمایند:

"کار عامه نبود جز خری و خر خری!!!"(البته من نیز جزئی از همین عوام هستم قطعا!!!)

[ino2

pino

پینوکیو

شب شعر - سعید بیابانکی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۳ آذر ۹۳
  • ۰ نظر

امشب شب شعر باران بود.

دانشگاه باهنر کرمان

با حضور سعید بیابانکی عزیز و دوست داشتنی.

این هم فایل شعر خوانی سعید تا شما هم در شادی خود سهیم کرده باشیم...

درس هایی از فوتبال

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۳ آذر ۹۳
  • ۱ نظر

  بچه که بودم به فوتبال علاقه زیادی داشتم، مخصوصا به تیم پرطرفدار پرسپولیس.

  دیشب بعد از مدت ها مجددا تصمیم گرفتم دقایقی از بازی این دو تیم پرطرفدار را ببینم.

  دقیقه 60-70 بود که رسیدم خوابگاه و نشستم به تماشا، استقلالی ها بسیار خوشحال بودند از پیروزی تیمشان و پرسپولیسی ها مغموم و ساکت نشسته بودند. چند دقیقه بعد توپ به تیر دروازه استقلال خورد، همه از جا کنده شده و به آسمان پریدند اما توپ گل نشده بود. پرسپولیسی های حاضر خودشان را بدشانس ترین می دانستند و استقلالی ها خوشحال از اینکه شانس با تیمشان یار بود. اما دقیقه ای نگذشته بود که همان توپ وارد دروازه استقلال شد!

  اینبار پرسپولیسی ها شادترین مردمان جهان بودند و خوشحال از این گل و استقلالی ها سرجایشان میخکوب شده بودند و افسوس پشت افسوس...

  اما این پایان کار نبود، دوباره پرسپولیس به گل رسید، تا دوطرف کاملا احوالاتشان دگرگون شود. پرسپولیسی ها خوشحال و استقلالی ها مغموم و عصبی.

  بار دیگر توپ به تیر خورد، گویا به تیر دروازه پرسپولیس(همه بلند شده بودن و من چیزی نمی دیدم! از روی سر و صداها می فهمیدم چه شده و چه خبر است.)! باز انگار قرار بود همان تراژدی رقم بخورد. اما نه! نشد که بشود. شانس! این بار با پرسپولیسی ها یار بود و استقلالی ها گویا بدشانسی آورده بودند.

  در نهایت پرسپولیس بازی را برد. گروهی خوشحال بودند و گروهی ناراحت و خشمگین. گروهی هم گویا در دسته از منافقین حضور داشتند البته (گروهی که بعید می دانم حتی اسم بازیکنان حاضر در زمین را دانسته باشند)!!!

 به هر ترتیب ماهم به این دوستان عزیز و قرمز پوش تبریک و به آن دوستان بزرگوار آبی پوش تسلیت عرض می کنیم.


  س.ن: زندگی دقیقا مثل بازی فوتبال است. گاه شاد می شوی و گاه ناراحت! گاه حس بدشانسی به آدم دست می دهد و گاه گمان می کند که بسیار خوش شانس بوده است. اما در همین زندگی هم باخت هایی هست که ارزش برد را برای انسان دارد و حتی به خاطر آن خوشحال هم می شود. مثل بازی ایران-آرژانتین، که با اینکه ما باختیم اما باز خوشحال بودیم.

چیزی که مهم هست تلاش و مبارزه طلبی است. اینکه تسلیم نشوی و تا آخر بجنگی. در این صورت حتی اگر شکست بخوری باز سرت را بالا می گیری و خوشحال خواهی بود.