۳۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

در مصرف کشک صرفه جویی بکنیم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۸ دی ۹۴
  • ۵ نظر



 20 درصد داروی مصرفی در ایران خودسرانه مصرف می شود و 40 درصد مردم خودسرانه دارو مصرف می‌کنند. "به نقل از خبرآنلاین"

+"وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در مورد مصرف کشک به مردم هشدار داد." روزنامه گل آقا 19/2/72!

آقاگل: بنده هیچ حرفی ندارم، به عقیده من اینبار وزارت بهداشت به کشک سازان هشدار دهد! شاید تاثیر داشت.

پیامبر مهر و مهربانی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۸ دی ۹۴
  • ۴ نظر


سلام.

عیدتون مبارک دوستان وبلاگی یا به قولی بلاگرهای مهربان

:)

آهنگ زیر هم هدیه این بنده نگارنده است خدمت شما خوبان روزگار.


والا پیامبر- فرهاد


در مورد عکس دوستانی که فیلم محمدرسول الله آقای مجیدمجیدی رو دیدن که خب طبیعتا میدانند عکس مربوط به سکانسی از این فیلم است و دوستانی هم که ندیده اند بشتابند و ببینند.

این بنده نگارنده تقریبا یک ماه پیش بود که به اتفاق تنی چند از دوستان گرمابه و گلستان فیلم را دیده و آنرا  بسیار ستوده و نیکو دانستم.

از آهنگ سازی و جلوه های ویژه تا خط داستانی فیلم همگی عالی بود.

دست آقای مجیدی و دست اندرکاران کار درد نکند.


به یاد بم...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۵ دی ۹۴
  • ۸ نظر

 پنج دی سال هشتاد و دو بود که زلزله بم رخ داد، شهری کوچک در دیار کریمان.

این یکی دو سال که میهمان مردمان این  دیار بودیم بیش از پیش مهرشان به دلمان افتاده :)

الحق مردمانی اند کریم و مهربان.



بنویسید که بم مظهر گمنامی هاست 

سرزمین نفس زخمی بسطامی هاست ...


خدا رحمت کنه ایرج بسطامی عزیز رو و همچنین دیگر مردمان آن دیار.


دانلود تصنیف حریر مهتاب از  استاد ایرج بسطامی...




و خنده زبان مردم دنیاست...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۵ دی ۹۴
  • ۲ نظر

 

گاهی تیترها همه چیز را بیان می کنند...(+)
 
 
 

باغ زمستانی :)

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۳ دی ۹۴
  • ۵ نظر



با برف کسی می خواند تصنیف دگرگونی

تا باغ زمستانی باشور و نوا رفتم

 

بیرون زدم از خانه بی چتر که بنویسم

از برف سفرنامه، در باد، رها رفتم


و ایضا این شعر که خیلی دوستش دارم:


زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد

چه اتفاقی از این خوب تر که برف آمد...

یک داستان در پنج دقیقه!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۳ دی ۹۴
  • ۴ نظر

ساعت یازده و سی دقیقه بود تقریبا یکی از دوستان اندر فضای مجازی رو به این بنده نگارنده نمود و گفت: آقاگل!

متنی خواهم با این مضمون که "شخصی ادعا دارد که در کاری با تجربه است و دیگران او را از آن کار نهی می کنند و آن شخص گوش نداده و سرانجام شکست میخورد! و شایع می شود!"

و گفت الآن داستان بساز! 

ما نیز گفتیم چشم هزارتومن می شود در دو قسط کارت به کارت کن!

ساعت دوازده نیمه شب بود که کار به اتمام رسیده و چنین شد!:


و آورده اند که روزی شیخ با جمعی از مریدان از دیاری گذر همی کرد، از قضا در آن حوالی جمعی به گرد دیوار فرو ریخته ای گرد آمده بودند، شیخ چون این صحنه بدید به میان جمع شدی و از احوالاتشان بپرسید و چنین پاسخ یافت که این دیوار را چین نام بوده و تا ثریا همی رود و از قضا با بادی فرو ریخته و این جمع که همگی بنایان زبر دست بودندی حال مانده اند که با این دیوار خراب چه کنند؟

چون صحبت به اینجا رسید یکی از مریدان سر برآورده و بانگ برداشتی که یا شیخ من را در دیار خود معمار نامند و دانم که چگونه این دیوار را بنا کنم که دگر هرگز فرو نریزد!

بنایان چون این سخن شنیدندی ناله ها و فغان ها راه انداختندی و راه را برای جناب معمار باز نمودندی! 

شیخ چون این سخن مرید را بشنید و از آنجا که از احوالات مرید به خوبی آگاه بودی که بیشترین تلاش مرید در امر ساختمان همان ساخت لانه برای گنجشگکان بودی شروع به شماتت مرید و بنایان نمود که از قضا چون سرما خورده بودی صدایش را کس نشنیدی! 

القصه معمار خشت اول دیوار را بنا نهاد و دگر بنایان  او را یاری رسانیدند و شیخ بخت برگشته چهارچشم دیوار را نگاه می نمود که دارد کج می رود و جامه ها می درید که صدایش را کس بشنود و هیهات که کسی نشنید!

و چهل شبانه روز ساخت دیوار به طول انجامید، چون بنایان از کار فارغ شدند و به کنار بیامدند شیخ را بدیدند که در پای دیوار از هوش رفته و دیوار را که تا ثریا کج همی رفته!


س.ن: خودم به خوبی میدانم داستان چفت و بست درست ندارد :/

ولی دوستش دارم :)

مسیحای من...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱ دی ۹۴

به قصد عشق رفتی از غم نان سردرآوردی
زدی دل را به دریا از بیابان سردر آوردی
تو مثل هیچ کس بودی که مثل تو فراوان است
سری بودی که روزی از گریبان سردرآوردی
تو می شد جنگلی انبوه باشی از خودت اما
قناعت کردی و از خاک گلدان سردر آوردی
دراین پس کوچه های پرسه ماندی تا مگر شاید
دری بر تخته خورد و از خیابان سردر آوردی
توکل شرط کامل نیست این را مولوی گفته است
بخوان آن را دوباره شاید از آن سردر آوری
"مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چرکین"
چه پیش آمد که از شعر زمستان سر در آوردی


تصمیم داشتم بگذارم توی کانال، اما...
امایش را نمیدانم.!
خلاصه کلام دوست داشتم بگذارمش اینجا :)

زمستونتون مبارک :)

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱ دی ۹۴
  • ۱۰ نظر

اول از همه بگم زمستونتون مبارک :)))

ان شالله فصل سرد و پربارشی پیش رو داشته باشیم.

در مورد امشب هم تشریف بردیم خانه مادربزرگ جانمان و مقادیر فراوانی شیربرنج نوش جان نمودیم.

و کلی باهم خاطره تعریف نمودیم و چرت و پرت گفتیم و این بنده نگارنده بسیار سربسر دخترعمه جان کوچکمان گذاشته و بسی خندیدیم:دی (نامبرده کلاس دوم ابتدایی هست)

 + بهش می گم دختر عمه "ز" خاله منه!

- میگه نه نیست هنوز که شوهر نکرده! :/

تصور کنید بعد از این پاسخ بنده را باکیفیتی خندیدم که اشک ها فوران نموده و دل درد بگرفتم! و تصور کنید ملت را که مات و مبهوت ما نگاه می کردند. و بعد که قضیه را برایشان توضیح دادم باز قهقهه :)

در کل شب خوبی بود.

منهای این یک ساعت آخر که به شدت سرمان درد می کند اینقدر که پست یلدایی دیده و خوانده ایم مطمئنن تا یکسال آینده از یلدا متنفر خواهیم بود:/

فال حافظ نیز زدیم :


بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

هلال عید به دور قدح اشارت کرد


ثواب روزه و حج قبول آن کس برد

که خاک میکده عشق را زیارت کرد


مقام اصلی ما گوشه خرابات است

خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد


بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل

بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد


نماز در خم آن ابروان محرابی

کسی کند که به خون جگر طهارت کرد


فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز

نظر به دردکشان از سر حقارت کرد


به روی یار نظر کن ز دیده منت دار

که کار دیده نظر از سر بصارت کرد


حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد