۲۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۹ بهمن ۹۴
  • ۱۷ نظر

نمی دونم چرا نسبت به جمعه ها هیچ وقت حس خوبی نداشتم.

اگرچه بچه که بودیم روزهای جمعه خوشحال بودیم، از اینکه مدرسه تعطیل بود و با خیال راحت عصرهای جمعه مینشستیم و کارتون "فوتبالیست ها" و "سیب خنده" نگاه می کردیم. ولی بعد از اون غم عصرهای جمعه به معنای واقعی کلمه نابودگر بود...

نکته جالب اینکه ازشنبه ها هم متنفر بودم! شاید چون ازبخت بدش بلافاصله بعد از جمعه ها بود!

اصلا با اینکه شنبه باید آغازگر و نقطه شروع کارها باشد مشکل داشتم.

خب چرا شنبه؟

چرا مثلا دو شنبه ها نقطه شروع نبود؟

به قولی "شنبه همیشه عادت آغازه، نه شروعی مدلل..."



البته اینکه نسبت به جمعه حس خوبی ندارم دلیل بر این نیست که نسبت به آهنگ جمعه استاد فرهاد مهراد هم حسی نداشته باشم! و نکته جالب انگیزناک اینکه از اتفاق عاشق این آهنگ هستم! :)

بشنوید!



جمعه‌ها غم دیگه بیداد میکنه

آدم از دست خودش خسته میشه

با لبای بسته فریاد میکنه

داره از ابر سیاه خون می چکه

جمعه‌ها خون جای بارون می چکه...

دیوار مهربانی-لبخند بزنید...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۸ بهمن ۹۴
  • ۲۰ نظر
نمیدونم این یک حسن حسابه یا یک مشکل خدادادی!
ولی حقیقت داستان اینه که بنده نگارنده نمیتونم اخم کنم! نه اینکه نخواستم اخم کنم یا عصبانی نباشم هیچ وقت! نه.
اون عضله ای که باید باعث بشه تا ابروهای بنده به هم نزدیک شده و موجب اخم گردند از بچگی تنبل بار اومدند!
و همین موضوع باعث شده تا کم کم یک لبخند هم روی لب های بنده نقش ببنده!
بعدها همین لبخند برای بنده تبدیل شد به یک ایدئولوژی ( معادل فارسی یادم نیست! ان شالله فرهنگستان بربنده ببخشاید:دی) یاد گرفتم که زندگی حتی در سخت ترین شرایط ارزش اخم کردن نداشته و نداره.
مهم نیست خوشحال باشم یا ناراحت حتی وسط گریه ها و اشک هام لبخند زدم!
از این لبخند زدن خاطرات تلخ و شیرین بسیاری هم دارم. 
یادمه وقتی از معلم های مدرسه کتک میخوردم چون نمیتونستم اخم کنم معمولا بیشتر مورد نوازششون واقع می شدم! چون فکر می کردند از پررویی بنده است.
و یک خاطره خوب محض ریا، در دوران دانشگاه اینقدر در همه حالی (امتحان، پسا امتحان، مشروطیت و پسا مشروطیت ...) لبخند زدم و زدم تا به گواه دوستان هم کلاسی خوش اخلاق ترین فرد کلاس شناخته و معرفی شدم!
باری، همه این حرف ها را زدم برای اینکه بگویم:
همیشه و در همه حال سعی کنید لبخند بزنید.
به این فکر کنید یک لبخند بر لب شاید همون هدیه شما باشه به دیوار مهربانی!
و شاید رهگذری نیازمند همین لبخند ساده باشه. :)
 مهم این هست که در سختی ها و مشکلات لبخند بر لب داشته باشید، وگرنه هر شخصی در خوشحالی هاش لبخند میزنه و چه بسا قهقه.
به قول شاعر بخندید تا دنیا بهتون بخنده.
و همچنین خنده بر هر درد بی درمان دواست. (یک دوستی داشتیم میگفت پس هرکی میخنده درد بی درمون داره:دی )

تنها دعایی که همیشه تکرار می کنم: "ان شالله همیشه و در همه حال لبخند بر لبانتون باشه دوستان."

"ایام کم سعیدا
الطافکم مزیدا"






س.ن: از این به بعد اگر دیدید پای پستی کامنت گذاشتم و ننوشته بودم "لبخند بزنید" بدونید من نبودم! :دی

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت....

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۷ بهمن ۹۴
  • ۱۴ نظر



عشقت به دلم در آمد و شاد برفت 
باز آمد و رخت خویش بنهاد برفت 
گفتم ز تکلف دو سه روزی بنشین. 
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت. 

"مولوی"


شب -شعر و چند هشتک معتبر

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۶ بهمن ۹۴
  • ۱۱ نظر

عشقت به دلم در آمد و شاد برفت 
باز آمد و رخت خویش بنهاد برفت 
گفتم ز تکلف دو سه روزی بنشین. 
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت. 

"مولوی"

دیشب خیر سرمان خواستیم مثل بچه آدم زودتر به بستر رفته و بخوابیم! از قضا همین که سرمان را بر روی بالشتکمان رفت این عقلک دیوانه انگار دچار جنون آنی شده باشد! شروع کرد به مرور همه خاطرات و اتفاقات گذشته مان! و اندرونمان پر شد از فکر و خیال...
دو ساعت تمام تلاش و کوشش نمودیم که پلک بر هم بگذاریم! و این عقلک جانمان مقاومت می نمود و از آنطرف نورون ها را مأمور میکرد که به چشمانمان پیغام برسانند که ننگ بر شما باد اگر بخوابید!!!
باری، وقتی دیدیم تلاشمان بیهوده است و خوابی در کار نیست سر در گریبان فضای مجازی فرو برده و با گوشی همایونیمان به نت وصل شده و تمام سعی و تلاشمان را به کار گرفتیم که شعر بالا را همراه با تصویری به اشتراک بگذاریم! و هیهات و فلک از دست این بیان! سه بار یک متن را نوشتیم و هر سه بارش بر روی دکمه ذخیره و بازگشت کلیک نمودیم و عین هر سه بار متن مان نمیدانم کجا رفت!!!! از این روی است که شاعر گرانقدر می فرماید "تو روحت بیان!" (شایعه است در بلاگفا اگر بنویسید تو روحت بلاگفا سریع السیر پستتان حذف می شود!)


هشتگ این بود داستان دیشبمان.

در مورد شعر هم همان دیشب که بیخوابی به سرمان زده بود و داشتیم آهنگ گوش می دادیم همایون جان شجریان میخواندند :)

تفسیر با شما!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۵ بهمن ۹۴
  • ۱۷ نظر




در یک جمله یا بیت شعری تصویر زیر را ( البته بالا!) تفسیر کنید. :))

با تشکر.

 

روزهای تلخ فوتبال...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳ بهمن ۹۴
  • ۴ نظر
خبر مثل همیشه کوتاه بود و تلخ.
همایون بهزادی اسطوره سرطلایی پرسپولیس به دیار باقی شتاقت...(+)
همین چند روز پیش بود که رضا احدی عزیز و بزرگوار را هم از دست دادیم...(+)
خبرهایی که هر کدامشان برای فوتبال دوستان مصیبتی است عظما.
همین.
خدایشان بیامرزاد...


امشب هم تیم امیدمان نا امیدمان کرد.(+)
آه از این چشم بادامی ها.
( با همه احترامی که برای استاد خاکپور و حاجی مایلی قائلیم اما معتقدم این تیم، تیم نبود!)

س.ن:هرچند شاید عجیب به نظر بیاید ولی این بنده نگارنده زمانی عاشق فوتبال بود (و هنوز آن عشق را زبانه هایی است!) به گفته استاد فردوسی پور عزیز:
"زندگی و دیگر هیچ، بخشی از عنوان کتاب مشهور اوریانا فالاچی است، معادل واژه زندگی در این نام زیبا برای منفوتبال است. فوتبال یعنی زندگی. روزی که یک اتفاق فوتبالی نیافتد، معنای یک روز نافرجام را دارد. انگار خورشید مثل همیشه غروب نمی کند."

شب است و سکوت است و ماه است و من...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲ بهمن ۹۴
  • ۱۶ نظر

شاید عجیب ترین کلمه و در عین حال بی مفهوم ترین واژه ادبیات جهان! نبود نور و روشنایی را شب گویند!

واژه ای که ظاهرش پر است از آرامش و سکوت.

 شبی که برای هر کس معنا و مفهومی دارد!

همین شب برای سربازی که در نقطه صفر مرزی است حکم طناب دار را دارد!

و همین شب برای آسمان کویر و چشمانی خیره بدان حکم آرامش را...

و همین شب برای پزشکان شیفت حکم کاری .... را دارد 

و برای رانندگان حکم نان!

و برای عاشقان شاید حکم طلای ناب را!

و برای شکست خوردگان حکم چاه غم را.

عجب که یک واژه است و این همه اوصاف غریب...

بگذریم.

هرچه که هست با اولین شعله آفتاب صبح ناپدید خواهد شد

دو قدم مانده به صبح...

.

س.ن: 

راستی شب برای شما چه معنا و مفهومی داره؟


جمعه ها موسیقی خوب بشنوید:

صبح آمده است- سالار عقیلی

صبح آمده است (بودن و سرودن)- محمد معتمدی