۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

به یاد دکتر چمران....

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳۱ خرداد ۹۴
  • ۴ نظر


ابنجا قلب میسوزد اشک میجوشد وجود خاکستر میشود و احساس سخن میگوید اینجا کسی چیزی نمیخواهد انتظاری ندارد ادعایی نمیکند فریاد زجه ای است که از سینه پر درد به آسمان طنین انداخته و سایه ای کمرنگ از آن فریاد ها بر این صفحات نقش بسته است چه زیباست راز و نیاز های درویشی دلسوخته و نا امید در نیمه های شب فریاد خروشان یک انقلابی از جان گزشته در دهان اژدهای مرگ.
چه خوش است دست از جهان شستن دنیا را سه طلاقه کردن و از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن به همه طاغوت ها نه گفتن با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن جایی که انسان دیگر مصلحتی ندارد تا حق را برای آن کتمان نماید . آنجا حق و عدل همچون خورشید میتابد و همه قدرت ها و حتی قداست ها فرو میریزند و هیچ کس جز خدا فقط خدا سلطنت نخواهد داشت .
خوش دارم از همه چیز و همه کس دل ببرم و جز خدا انیسی و همراهی نداشته باشم .
خوش دارم که زمین زیر اندازم و اسمان بلند رو اندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن آزاد گردم .
خوش دارم مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را از این زمین اشغال نکنم .
خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد هیچ کس از غم ها و درد هایم آگاهی نداشته باشد هیچ کس از راز و نیاز های شبانه ام نفهمد هیچ کس اشک های سوزانم را در نیمه های شب نبیند هیچ کس به من محبت نکند هیچ کس به من توجه ننماید جز خدا کسی را نداشته باشم جز خدا به کسی پناه نبرم .
خوش دارم آزاد از همه قید و بند ها در غروب آفتاب بر بلندی کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم .

س.ن: چ مثل چمران و دیگر هیچ.

الگوی تمام نمای انسانیت برای بنده نگارنده بوده و هست و خواهد بود.

آخر خرداد شهادت دکتر مصطفی چمران دانشمند، آزاده و چریک دنیای اسلام.

یاد و خاطرش گرامی.

خدایش رحمت کناد.

والیبال و دیگر هیچ

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳۰ خرداد ۹۴
  • ۶ نظر

بلند قامتان والیبال امشب چه کردند و چه برد زیبایی الحق.

نکته جالب فضای مجازی بود که به محض برد ایران تهت الشعاع اشعار دوستان خوش ذوق قرار گرفت.

بـا خـاک یکسـان شد توان تیـم آمریکا
این بود طوفان طبس در دشت آزادی

بازی امشب عجب باطبع شعرم ساخته
مهدوی چه جای خالی ای زمین انداخته
آخرین سرویس سرکش را عبادی میزند
دشمن خونی ما بد جور امشب باخته 
میلاد کرمی

می شود مانند محمودی پس از هر امتیاز
اخــم کرد و لرزه بــر اندام آمریکا نشانـد

مانند "معروف" می شود با جای خالی
لرزه بیاندازی به جان و روح آمریکا!


بعـد افطار است و چشمـان تو دیـدن دارد
همچـو اسپَک های "معروف" پریدن دارد
گیـم ســوم را بیـــا از چشـم تـو بینم گلــم
بردن شیطان در اینجا بَــه، چشیـدن دارد



آن چه سرپنجه معروف تو با دنیا کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است


مثلا اینجا آزادی و من هم تیم آمریکا 

شدم مغلوب چشم تو ، همان معروف ایرانت

آن چنان ترکیده آمریکا به دست قائمی 

 مثله کوه بیستون با تیشه ی فرهاد خان

دو چشم و تک لبت قاتل ، همیشه برتر از دنیا 

 همانند سه ست محکم ، جلوی تیم آمریکا


دم دوستان مجازی و طبع روانشان گرم.

پیشنهاد فرهنگی آهنگی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۹ خرداد ۹۴
  • ۱ نظر

س.ن: پیشنهاد فرهنگی این هفته کمی متفاوت هست.

و البته چه صوتی آهنگین تر از کلام الهی بخصوص اگر با نوای استادی چون عبدالباسط همراه شود...

جزء ۱



جزء ۲



جزء ۳



جزء ۴



جزء ۵


افتابه لگن هفت دست،شام وناهار هیچی.

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۹ خرداد ۹۴
  • ۴ نظر


(به قول گل آقای مرحوم)

- آفتابه لگن هفت دست شام و نهار هیچی...

و بعد احتمالا غضنفر خطاب به شاغلام:

- شاغلام دیشلمه رو بار بزار افطاره گل آقا زد تو خال...!

به یاد علی شریعتی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۹ خرداد ۹۴
  • ۳ نظر


"خدا را می‌بینم، حس می‌کنم، به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمی و نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و نور آتش را  و عطر گل را و عشق را و... خدا را، خود خدا را... دست‌هایش‌ را به روی شانه‌ام لمس می کنم که به نشانۀ حمایت و لطف گذاشته است و در برابر این همه دشمنی‌ها و خطرها و زشتی‌ها و خیانت‌ها و دروغ‌ها و پستی‌ها و بی‌رحمی‌ها... تنها اوست که از یک تنها، منِ تنها، دفاع می‌کند... در زیر باران رحمتش تنها ایستاده‌ام و از شدت [باران] نمی‌توانم نفس برآورم، عجیب این خدا مهربان است و فهمیده و بازیگر"


کویریات - دکتر علی شریعتی

س.ن: 29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، دیگر معلمی که بسیار در جوانی از او آموختم.

یادت گرامی استاد....

شهر الرمضان

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۸ خرداد ۹۴
  • ۱ نظر

اندر احوالات اتفاقات ویژه برای بنده نگارنده یکی همین امروز صبح و در راه بازگشت به خوابگاه بود، صدای رادیوی ماشین زیاد بود و فردی که به نظر از حوزویان عزیز بود خطابه ای را ایراد می کرد من باب "شهر الرمضان" و "شهر التطهیر" و اینکه این ماه را خداوندگار عالم برای تطهیر بندگان گذاشته است و چنانچه بندگان در این ایام فلان عمل و فلان ذکر را انجام دهند پاک می شوند همچون کودک تازه از مادر متولد شده!

باری، در حدیث فوق شکی نیست و احادیث در این باب بسیار هست و الحق صحبتی نیست و بنده حقیر هم کوچک تر از آنم که بخواهم زبانی به گزاف برانم. حرفم صرفا دغدقه ذاتی است در این بحث که چگونه است؟

چطور توان در یازده ماه سال همه جور فسق و فجوری کرد و در آخر با فلان نسخه و بهمان نسخه ( والا این بنده خدا دقیقا داشت نسخه می پیچید و حتی خود لفظ داروخانه را نیز بارها به زبان آورد و بنده بی تقصیرم) همه را زدود و پاک کرد همچون طفل نورس؟!؟!

و البته باز احادیث بسیار هست بدین مضمون که در همه حال به یاد خدا باشید حتی نفس کشیدنتان به یاد خدا باشد و ....

و آیا شود که فردی به یاد خدا باشد و دستش به گناه آلوده و یا بلعکس دستان به گناه آلوده را با خدای چه کار؟ و البته که درهای توبه همیشه باز است، اما نه توبه یک ماهه بانسخه پیچیدن های ریاضتی!( و فقط ریاضتی چون برخی فقط ریاضت می کشند و دیگر هیچ!!!)

و باز خدایی هست و اگر همین خدا باعث مشغول شدن این ذهن خسته باشد قطعا خودش جوابی درخور هم به این بنده حقیر خواهد رسانید.

و البته شاید به دست بنده ای که شما باشید!!!

قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ خرداد ۹۴
  • ۴ نظر



شما حماسه سرودید و ما به نام شما

فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -

برای این که بگوییم با شما بودیم

چقدر از خودمان داستان در آوردیم *
.....

و آب های جهان تا از آسیاب افتاد

قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم


سعید بیابانکی


س.ن: احساس شرم احساسی است بس عجیب و دیگر هیچ.....

س.ن2:

"سه قسمت از مجموعه «روایت فتح» با موضوع غواصان به مناسبت بازگشت پیکر غواصان شهید به کشور، از شبکه مستند پخش می‌شود.

 .

این سه مستند از سه شنبه ۲۶ خرداد ماه تا پنج شنبه ۲۸ خرداد ماه، هر روز ساعت ۱۸ از شبکه مستند پخش می‌شوند."


چه دانم های بسیار است ، لیکن من نمی دانم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ خرداد ۹۴

چه دانستم که این سودا،مرازین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد ، دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پر خون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردش های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان ، شود بی آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون ، نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان ، بدست قهر چون قارون 

چو این تبدیل ها آمد ، نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگرچون شد،که چون غرق است در بی چون

چه دانم های بسیار است ، لیکن من نمی دانم
چو خوردم از دهان بندی،آن دریا کفی افیون !!


" مولانا "