۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

به یاد مهران دوستی....

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۴ خرداد ۹۴
  • ۶ نظر


 

رادیو و برنامه های رادیویی بخصوص برای ما دانشجوها معنای دیگری دارد، به شخصه همواره رادیو را به تلویزیون ترجیح داده ام. درگذشت مهران عزیز برای من که عاشق صدای گرمش بودم و چه روزها و عصر هایی را که با کافه رادیویی اش نگذراندم خبری بود به غایت ناگوار. بلی مهران رفت و صدایش جاودانه شد. صدایی که همیشه دوستش خواهم داشت.

به یاد مهران دوستی عزیز.

خدایش رحمت کناد.

 

تو چه میدانی، این دل که پشت پیراهنی از گل پنهان است، چقـــدر دلتنگ توست 
تو چه میدانی ؟! این چشمها چقدر عطر نفسهایت را دنبال میکند...
آه! خدا چقدر مهربان است
غروب که میشود فانوس ماه را روشن می کند.

تو نمیدانی که روزگار چقدر کوتاه است
و چراغهای خوشبختیِ  ما دیری نمی پاید

تو چه میدانی ؟!

 
 
آه ه ه
به چشمهای من نگاه کن ،  رد باران بهار را در آن میبینی ؟
نه ،  رد برگ زرد پائیز

 

 
با کدام خاطره زندگی میکنی ؟
هر روز صبح به کدام گلدان آب میدهی ؟

از کدام خیابان می گذری
حال خودت را از کدام آیینه می پرسی ؟
جامه رستگاریت را در کدام چشمه می شویی ؟
به چشمهای من نگاه کن

 
ای کاش ای کاش ،  به خوابم بیایی ، ای کاش صدایم کنی
باور کن !!!
باور کن ، چشمهای تو را دوست دارم

بی رمق نوک میزنم بر س...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۴ خرداد ۹۴
  • ۲ نظر

دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی
خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی

در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده
در نبردم، در کما، با احتمال زندگی

کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند
بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی

مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی
بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی

در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام
کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی

عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان
باخودش حرفی زند از ابتذال زندگی

"مجید طاهری"

س.ن: روزهایی که فقط شعر آرامم می کند.

شگفتی جهان

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳ خرداد ۹۴
  • ۱ نظر

در شگفتی جهان هستی همین را بس که اندک زمانی به بدن خود بیاندیشیم.

و به علم روز دنیا!

زیباترین و دشوارترین واکنش های شیمیایی و فرایندهای شیمیایی در بدن انسان در طول روز صورت می گیرد. آن هم در فشار یک اتمسفر!!! و دمای 37 درجه سانتیگراد! 

این در حالی است که علم روز دنیا بر پایه انرژی بنا شده است و اکثر واکنش ها و فرایندهای شیمیایی در دماهای بیش از 100 درجه  سانتیگراد و فشارهای بیش از 5 بار اتفاق می افتد!

فقط اندکی به این نظم بیاندیشیم، "افلا یتدبرون"؟


تمام حرف های یک فیلم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲ خرداد ۹۴
  • ۲ نظر

س.ن: تمام حرفم اینست خطاب به کسانی که یا خودشان را به سادگی زده اند یا واقعا اینقدر ساده اند! کسانی که داعیه مذاکره دارند با دیو جهانی  تا کسانی که سنگ غواصان شهید را به سینه می زنند و خود...
بگزریم.
من خیبریم.
بچه خیبری ساکته داد نمیزنه. 




میدونم بد موقعی برای قصه شنیدنه ولی من میخوام براتون یه قصه بگم . وقت زیادی ازتون نمی گیرم؛ یکی بود یکی نبود یه شهری بود خوش قد و بالا آدمایی داشت محکم و قرص . ایام، ایام جشن بود . جشن غیرت . همه تو اوج شادی بودن یهو یه غول حمله کرد به این جشن . اون غول، غول گشنه ای بود که میخواست کلی از این شهر رو ببلعه . همه نگران شدند . حرف افتاد با این غول چیکار کنیم . ما خمار جشنیم . بهتره سخت نگیریم. اما پیرِمراد جمع گفت باید تازه نفسا برن به جنگ غول . قرعه به نام جوونا افتاد . جوونایی که دوره ی کرکری شون بود رفتن به جنگ غول. غول، غول عجیبی بود . یه پاشو می زدی دو تا پا اضافه می کرد . دستاشو قطع می کردی چند تا سر اضافه می شد. خلاصه چه دردسر ... بلاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون که دیدن پیرشون سفر کرده... بعضیا این جوونا رو یه طوری نگاشون می کردن که انگار غریبه می بینن . شایدم حق داشتن . آخه این جوونا مدتها دور از شهر با آقا غوله جنگیده بودن. جنگیدن با غول آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن .دست و پنجه نرم کردن با غول صاف و زلالشون کرده بود . شده بودن عینهو اصحاب کهف . دیگه پولشون قیمت نداشت .اونایی که تونستن٬ خزیدن توی غار دلشون و اونایی هم که نتونستن مجبور به معامله شدند ...


تک بیت

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱ خرداد ۹۴
  • ۲ نظر

هر که به من می رسد بوی علف می دهد/ جز تو که نی می زنی تا بچرانی مرا


"بز درون"


الهام گرفته از:


هر که به من می رسد بوی قفس می دهد/ جز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا


تشکر از mhk


س.ن: گاه یک بیت شعر حال آدم را دگرگون می کند به تنهایی...

همه حرف هایی که نگفته ماند

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱ خرداد ۹۴
  • ۳ نظر

از دیروز حس و حال نوشتن و خواندن را از دست داده ام، حتی این سطور به دلم نمی نشیند و به زور می نویسمشان که رفع تکلیفی باشد و لاغیر.

باری، دو روزی که گذشت آبستن حوادثی بس شگرف بود که هر یک در جای خود طوماری را پر می توانست کرد، که از روی بی ذوقی نگارنده یک به یک ....( باز نتوانستم جمله را کامل کنم!!! درد این روزها.)

و باز ار روی بی دوقی فقط اشاره ای گذران بر هر یک خواهم داشت و خواهم گذشت:


1- برد پرسپولیس که به همه سرخ پوشان تبریک می گوییم و الحق بردی شیرین بود و جای داشت در ستایش جوانک این روز های پرسپولیس که در آخرین دقایق بازی از هوش رفت قلمی می زدیم!


2- هشت کثیف- داستان این روزهای تبریز که هر کسی قصد دارد از این آب گل آلود ماهی صید کند و رفتار به اصطلاح پوپولیستی دولتی ها و غیر دولتی هایمان. که الحق تنها می توان بدان نام کثیف را اطلاق داد و بس.


3- سخنرانی رهبر گرامی انقلاب، که الحق جوابی کوبنده و تاریخی بود بر برخی گزافه گویان. که جای داشت و جای دارد تفسیری و متنی درخور برایش بنویسم و حیف از این بی ذوقی!


4- یافت شدن پیکر مطهر شهیدان غواص جنگی به غایت ناجوانمردانه و شهیدانی که هرگز خونشان فراموش نمی شود که باز جای داشت در رابطه با ظالم و مظلوم جنگ قدیم  و ظالم مظلوم جنگ جدید و تجاوزات غیر انسانی عربستان به یمن متنکی بنویسم و نشد.


5- اما جای خالی پست های فرهنگی را چگونه توان پر کرد بخصوص حلول ماه شعبان و میلاد سعید امام حسین (ع). اصطلاحا گویند چون سخنی کز دل بر نیاید قطعا بر دل دیگران هم نفوذی نخواهد داشت پس از نوشتن  سر باز زدیم و هیچ نگفتیم که قطعا نتیجه عکس را در پی می داشت و از این روی تنها به تبریکی  خشک و خالی اکتفا می کنیم.

6- و باز هزاران حرف ها که در دلم نگفته ماند....



س.ن: از این روی که متن فوق با نهایت دل سردی نگاشته شده اگر غلط املایی و یا نگارشی داشت بر ما خورده نگیرید و به جای آن " دعا کنید که حالمون خوب بشه تا حرفمون یه خورده مرغوب بشه"