۲۶ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

و چای دغدغه‌ی عاشقانه‌ی خوبی است

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۹ دی ۹۵
  • ۱۸ نظر


و چای دغدغه‌ی عاشقانه‌ی خوبی است

برای با تو نشستن بهانه‌ی خوبی است...



تذکرة الأولیاء-پنج

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۸ دی ۹۵
  • ۱۲ نظر

و گفت: «سه چیز از عقد1 توحید است: خوف2 و رجا3 و محبت؛

زیادَتیِ4 خوف از ترک گناه است به سبب وَعِیدِ دیدن5؛

و زیادَتیِ رجا از عمل صالح بود به سبب وَعدِه دیدن6؛

و زیادَتیِ محبت از بسیاریِ ذکر بود به سبب منتِ دیدن.

پس خایِف7 هیچ نیاساید از هَرب8 و راجی9 هیچ نیاساید از طلب،

و محب هیچ نیاساید از طرب10.

پس خوف ناری11 منور است و رجا نوری منور و محبت نورالانوار است.»



...و گفت: «صاحب استقامت باش نه صاحب کرامت، که نفس تو کرامت خواهد و خدای استقامت!» 


"تذکرة الأولیاء"

"ذکر ابوعلی جوزجانی قدس الله"



1-عهد و پیمان؛ 2-ترس؛ 3-امید؛ 4- افزایش زیاد شدن؛ 5-وعده شر، وعده عذاب؛
 6-وعده نیکو،وعده پاداش؛ 7-ترسیده،ترسان؛ 8-فرار کردن،گریختن؛ 9-امیدوار؛
10-شادی،شادمانی؛ 11-آتش

در نگاهم تو فقط منظره‌ی دلخواهی...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵
  • ۲۹ نظر


پشت هر پنجره باشم، نظرم خیره به تو ست

در نگاهم تو فقط منظره‌ی دلخواهی...

بخند! گرچه تو با خنده هم غم‌انگیزی...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۶ دی ۹۵
  • ۳۳ نظر



هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن

بخند! گرچه تو با خنده هم غم‌انگیزی...


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‌کند...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۴ دی ۹۵
  • ۱۵ نظر


من، پیرِ سال و ماه نیَم، 

یار بی وفاست...

بر من چو عمر می‌گذرد،

پیر از آن شدم ...


+بشنوید: پیری از زنده یاد عارف؛

 با تشکر فراوان از واران و این پیشنهاد خوب. 


  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۳ دی ۹۵

نتیجه تصویری برای فیلم اصحاب کهف


تفاوت من و اصحاب کهف در این بود

که سکه های من از ابتدا رواج نداشت...

"فاضل جان نظری"

تذکرة الأولیاء-چهار

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۳ دی ۹۵
  • ۶ نظر

از شیخ احمد خضرویه رحمته الله علیه نقل است که، 

گفت:« جمله‌ی خلق را دیدم که چون گاو و خر از یکی آخور علف می‌خوردند. 

یکی گفت: «خواجه! پس تو کجا بودی؟»

گفت: «من نیز با ایشان بودم اما فرق، آن بود که ایشان می‌خوردند و می‌خندیدند و بر هم می‌جستند و می‌ندانستند!

و من می‌خوردم و می‌گریستم و سر بر زانو نهاده بودم و می‌دانستم...»


"ذکر احمد خضرویه"

"تذکره الاولیاء"


فارسی شکر نیست!؟

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۲ دی ۹۵
  • ۱۳ نظر

آنچه در پست قبل دیدید و در ادامه این پست نیز خواهید دید(و یحتمل خواهید خواند!)، چند خطی بود از داستان کوتاه "فارسی شکر است" از محمد علی جمالزاده، (پدر داستان کوتاه زبان فارسی). در نقد استفاده ناصحیح از کسره و حرف "ه"(هکسره) - نیم فاصله و استفاده نا به جا از ضمه به جای حرف ربط "رو"! که مدتی است بعنوان یک مرض بد خیم و یک ویروسِ نافُرم افتاده به جان ادبیاتِ مخدوشیه‌یِ فضایِ مجازی و حتی جراید کثیرالانتشار(و قلیل المشتری)!


اصل متن:


رمضان از شنیدن این حرف‌های بی سر و ته و غریب و عجیب دیگر به کلی خود را باخته و دوان دوان خود را به پشت در محبس رسانده و بنای ناله و فریاد و گریه را گذاشت و به زودی جمعی در پشت در آمده و صدای نتراشیده و نخراشیده‌ای که صدای شیخ حسن شمر پیش آن لحن نکیسا بود از همان پشت در بلند شد و گفت: “مادر فلان! چه دردت است حیغ و ویغ راه انداخته‌ای. مگر …ات را می‌کشند این چه علم شنگه‌ای است! اگر دست از این جهود بازی و کولی گری برنداری وامی‌دارم بیایند پوزه بندت بزنند…!” رمضان با صدایی زار و نزار بنای التماس و تضرع را گذاشته و می‌گفت: “آخر ای مسلمانان گناه من چیست؟ اگر دزدم بدهید دستم را ببرند، اگر مقصرم چوبم بزنند، ناخنم را بگیرند، گوشم را به دروازه بکوبند، چشمم را درآورند، نعلم بکنند. چوب لای انگشتهایم بگذارند، شمع آجینم بکنند ولی آخر برای رضای خدا و پیغمیر مرا از این هولدونی و از گیر این دیوانه‌ها و جنی‌ها خلاص کنید! به پیر، به پیغمبر عقل دارد از سرم می‌پرد. مرا با سه نفر شریک گور کرده‌اید که یکیشان اصلا سرش را بخورد فرنگی است و آدم اگر به صورتش نگاه کند باید کفاره بدهد و مثل جغد بغ کرده آن کنار ایستاده با چشم‌هایش می‌خواهد آدم را بخورد. دو تا دیگرشان هم که یک کلمه زبان آدم سرشان نمی‌شود و هر دو جنی‌اند و نمی‌دانم اگر به سرشان بزند و بگیرند من مادر مرده را خفه کنند کی جواب خدا را خواهد داد…؟”


"محمد علی جمالزاده"

"فارسی شکر است"



اگر علاقه دارید داستان فوق را کامل بخوانید :


دریافت



#هکسره

#تفاوت_"صدای(O)"_با_کلمه_ربط "رو(RO)"

#کاربرد_نیم_فاصله