۳۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

روز جوان بر جوانان وبلاگستان مبارک+عیدی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۵
  • ۲۶ نظر



تولد حضرت علی اکبر و روز جوان رو از همین درگاه مجازی بهتون تبریک و تهنیت عرض میکنم.

از ما که گذشت! 

به قول شیخنا "پیر شدیم و هیشکی بهمون نگفت بابابزرگ!"


س.ن: خانم ها آقایان باران خانم داخل وبشون به جوان های وبلاگستان قرار هست که عیدی بدن. پس لطفا با قلبی پاک و آرامشی کامل فاتحه ای برای حضرت حافظ بخوانید و نیت کنید. سپس روی این لینک کلیک کنید و بایستید داخل صف تا نوبتتون بشه. :))) 

ساندویچان مغز!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۴ نظر

پیشنهاد میکنم کلیپ زیر رو ببینید، 

فقط در صورت هر گونه گیج شدن بنده هیچ مسئوولیتی نمی پذیرم:دیblush

الحق ساندویچان مغز هستند! هم به معنای خوب هم بد!laugh

 

 

لینک دانلود 

شوخی با دم شیر شعرا

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۹ نظر

مریدی از جمع مریدان چون شیخنا را بدید که از درد پا خواب نداشت برخاست و گفت: "یا شیخ، بخند تا خوب گردی! زیرا که شاعر گفته است خنده بر هر درد بی درمان دواست! خنده آغاز خوش هر ماجراست"

شیخنا الیه رحمه درپی این سخن چندین و چند بار عصایش را بر سر مرید بخت برگشته فرود همی آورد تا قوانین نیوتن را مطالعه نماید!( بر طبق قوانین نیوتن هر عملی را عکس العملی است!-توضیح از بنده نگارنده).

و سپس با آه و ناله ای فراوان چنین پاسخ بداد:

"که ای مریدان! بدانید که خنده بر هر درد بی درمان دواست، پس می توان نتیجه گرفت هر آنکه می خندد درد بی درمان دارد!"


من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است؟

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۶ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۰ نظر

و سهراب نامی بود پهلوان در سپاه تورانیان و وی را پدری بود رستم وار که به درستی او را رستم نامیدند.

و سهراب را سر جنگ با ایرانیان بود.

 کاووس کی رستم را پیغام همی فرستاد که ای یل ایران زمین اگر آب در دست داری بر زمین گذار و شتابان بیا که سپاه تورانی در راه است. و رستم این شیر بیشه الهی روزی چند به باده خواری گذراندی و فرمان پادشاه به پشت گوش همی انداخت و التفات ننمود. ( برخی گویند که وی همی دانست که پهلوان سپاه توران همان جوانک خودش است و به همین دلیل فرمان پادشه به پشت گوش انداخت - توضیح از بنده نگارنده)!

باری، پس از چند روزی جنگ آغازیدن گرفت و دو سپاه را درگیری سختی پیش آمد. در همین بین سهراب این طفل خردسال شتابان به پدر سالخورده خود پیغام همی نوشت که "ای پدر مرا بسیار مهر تو در دل است و خواهم دیدن تورا...."

و جواب چنین بشنفت: "که ای فرزند پاک سرشت من، مرا نیز شوق بسیار است در دیدار تو، اما چه کنم که باید در جنگی اهریمنی با پهلوانی از سپاه توران در آویزم! و این فرمان، فرمان پادشاه است و نتوان آن را زمین گذارد!!!

و اینچنین بود که تراژدی ترین داستان ها رغم خورد.




چرا وبلاگ نویس شدیم-بخش دوم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۵
  • ۲۴ نظر

بخش اول: چه شد و چرا وبلاگ نویس شدیم؟

چند روز قبل پرسیده بودم "چرا وبلاگ نویس شدیم؟"

پاسخ ها جالب بود. ولی از دل همه آن پاسخ ها می شد فهمید اغلب براثر یک اتفاق یا یک آشنا به وبلاگ نویسی روی آورده ایم. و بعد از یک دوره کوتاه وبلاگ نویسی تصمیم گرفته ایم که در این فضای خوب مجازی جا خوش کنیم. و کم کم از بین هزاران سطر دلنوشته با زندگی دیگران آشنا شده ایم و دیده ایم زندگی ما بسیار شبیه زندگی اطرافیان مجازیمان است. و دوستان خوبی از بین همین سطور یافته ایم. و حتی کم کم دلبسته شان شده ایم! آنقدر که اگر روزی چند خط از زندگیشان یا از تفکراتشان نخوانیم نگرانشان می شویم. و اگر روزی یکی از این دوست های مجازیمان قصد رفتن کند طی یک قرارداد نانوشته وبلاگی تمام سعی و تلاشمان را می کنیم تا از این تصمیم منصرفش کنیم.

می دانید؟ خوبی دوست مجازی این است که به درستی نمی شناسیدش! اینگونه وقتی در دل اجتماع حقیقی قدم می زنید تصور می کنید هر آدمی که از کنارتان  می گذرد ممکن است صاحب فلان وبلاگ باشد.( شاید او همانی باشد که مهربان است، همانی باشد که بچه ها را دوست دارد، همانی باشد که عاشق شعر  و شاعری است، همانی باشد که عکاس خوبی است، همانی باشد که دکتر است و جان  کودکی را نجات داده. همانی باشد که دانش آموز است و هر روز از خاطرات مدرسه اش می نویسد. همانی که....)

می بینید؟ این شکلی هم زمان عاشق همه آدم های دور و بر خواهید بود. و هر روز لبخند به لب به آن ها نگاه می کنید. و از کنارشان می گذرید.


بخش دوم: بخش ترسناک ماجرا

این بخش نگران کننده ماجراست. تقریبا یک هفته قبل بود که برادران گرامی تصمیم گرفتند وبلاگ داشته باشند. قبل تر هم آشنایان وبلاگی بسیاری داشته ام. که البته در چندین مورد خود شخص صاحب نمی داند که می شناسمش! ولی آنقدر قابل حس می نویسد که بتوانم تشخیص دهم آن آقای الف قطع به یقین این بنده نگارنده است!

و اینجای کار است که می ترسم. از روزی که دوستان واقعی مان را از بین سطرها و نوشته های مجازیشان بشناسیم! و نه از روی اخلاقیات و رفت و آمدها و درد و دل ها در دنیای واقعی.


بخش سوم: غر زدن مؤدبانه

این بخش هیچ ارتباطی به دو بخش قبل ندارد! صرفا حرف هایی است که به نظرم باید در همان قرارداد اجتماعی نانوشته وبلاگی گنجانده شود.

- مطلب اول اینکه به شخصه از سیستم دنبال کردن بیان متنفرم و معتقدم بزرگترین ظلم بیان به کاربرانش همین سیستم مسخره ستاره دارش بود! قبلتر بودند کسانی که می آمدند نظر می گذاشتند که  "چه وبلاگ خوبی داری. به وبلاگ من هم سربزن!" و حال می آیند و می گویند "دنبال می شوید، لطفا بنده را دنبال کنید!" و یا اینکه نظراتی مثل "+++"، "آفرین"، "خوبه" برای مطالب و دلنوشته هایتان می گذارند! که در این مورد باید یادآور شد که همانا "سیستم لایک و دیسلایک طراحی شده توسط بیان عزیز بسیار سودمندتر از روش نظرات آفرین صد آفرین است!"

- مطلب دوم هم بی ارتباط به مطلب اول نیست. اینکه بپذیریم هر بلاگری با توجه به علایق و سلیقه خودش تصمیم می گیرد که وبلاگی را بخواند یا نه! وبلاگی را دنبال کند یا نه! پس لطف کنیم و اینقدر روی اعصاب دیگران نباشیم.

- مطلب آخر از این بخش همان داستان تکراری کپی پیست است! امیدوارم یاد بگیریم کپی کننده نباشیم! و یاد بگیریم ذکر منبع لطف در حق نویسنده نیست! بلکه وظیفه کپی کننده و حق نگارنده است!


بخش چهارم:  چرا می خواهم وبلاگ نویس بمانم؟

این بخش را با این سوال شروع می کنم "چرا می خواهم وبلاگ نویس بمانم؟" چندین دلیل خوب و محکم در این زمینه دارم. اول اینکه: دروغ چرا، این بنده نگارنده در دنیای واقعی ارتباطات وسیعی نداشته و ندارم. و البته دوستان دنیای واقعی ممکن است همیشه در دسترس نباشند و یا برای تو وقتی نداشته باشند و بماند که مقصر ان ها نیستند. مقصر روزگار قدار کج مدار است!

ولی دنیای وبلاگستان برای من پر است از دوستانی که هر روز با آن ها هم صحبت بوده ام و می دانم که برایم وقت می گذارند. در واقع دنیای مجازی پر کننده خلع زندگی واقعی ما وبلاگنویس هاست. برای گفتن و شنیدن حرف هایی که در دنیای واقعی شنونده ای ندارند.

دلیل دیگر پختگی جمع مخاطبان وبلاگی است. اینکه نسبت به دیگر شبکه های مجازی مثل توئیتر یا فیس بوک یا گوگل پلاس مخاطبانش پخته تر اند. نوشته های اینجا با فکر و اندیشه بیشتری نوشته می شوند. و مخاطبانش نسبت به یکدیگر شناخت بیشتری دارند. و همین موضوع باعث می شود وقتی بنده نگارنده مطلبی را مینویسم مخاطب با یک نگاه زودگذر و یک لایک کردن از آن عبور نکند. و اگر نقدی به نوشته بود یا نظری در مورد آن داشت با دقت کامل بیان کند. موضوعی که به هیچ وجه در دیگر شبکه های مجازی شاهدش نیستیم.

باری، دلایل بی شمار دیگری نیز می توان برشمرد. (پرورش بهتر سوژه و فست فودی نبودن مطالب، آرشیو محکم و خوب، دوری از ادبیات های مختص دیگر فضاهای مجازی و ...) که البته مجال نوشتنش نیست و نیک می دانم که از حوصله شماهم خارج است.


س.ن: ببخشید اگر سرتان را درد آوردم. و ببخشید که مطلب بسیار طولانی شد و از حوصله خارج. 

یاعلی


بعد نوشتاگرچه این پست بیشتر قرار بود نتیجه گیری بخش اول باشد. با این حال از دیگر دوستان هم خواهش می کنم اگر دوست داشتند در این مورد بنویسند.

پاتریک جان زحمت کشیدند و این مطلب رو نوشتند. درد و دل های خیلی از ما مجازی ها همین موضوع هست.

یک عدد اسپریچو نیز زحمت کشیده و این مطلب رو نوشتند. ابتدا به ساکن دستتون درد نکنه دوست گرامی.

از مترسک جان خواسته بودم چون مدت بیشتری تجربه وبلاگ نویسی داره در این مورد بنویسند.

اینجا میتونید مطلب مترسک عزیز رو بخونید. تشکر دادا.

بی عنوانی که ثابت می ماند

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۵

از پنجره ی قایق، مرغ های دریایی را می دید که با پریشانی پرواز می کردند و جیغ غم انگیزشان آسمان را پر کرده بود. آدم همیشه به شنیدن شیون های مرغ های دریایی خیال می کند که بار غم بر دل شان سنگین است، حال آن که جیغ هاشان هیچ معنایی ندارد و مسائل روحی خود آدم است که این احساس را در دلش بیدار می کند. آدم همه جا چیزهایی می بیند که وجود ندارد. این چیزها همه در دل خود آدم است.


صدای عرعر خری را می شنویم. خری است فوق العاده خوشحال و نیکبخت. به قدری خوشبخت است که فقط خرها می توانند باشند. آن وقت با خود می گوییم: «وای خدایا، چه فلاکتی در این عرعر نهفته است!» دل مان برایش کباب می شود. ولی این برای آن است که خر واقعی خود ماییم!

یا خودتان را در قالب مرغ های دریایی می گذارید و جیغ و شیون آن ها را پر از غصه می یابید. تمام شیون های اندوهناک آن ها برای این است که جایی لوله ی فاضلابی پیدا کرده اند که به دریاچه سرازیر می شود و این خبر خوش را به هم بشارت می دهند.

یا شب به قلّه ی شایدگ صعود می کنید و ستاره ها را تماشا می کنید و لذت می برید. خود را به چیزی یا کسی نزدیک احساس می کنید. اما از ستاره خبری نیست، نوری که شما می بینید میلیون ها سال پیش این ستاره ها را گذاشته و آمده است. آن بالا هیچ چیز نیست. این ها فقط چیزهایی است که در دل شما می گذرد.


این ها پیشرفت علم است. علم تپانچه ی عجیبی است. با همه جور چیز می شود آن را پر کرد و درق درق، کلک هر چیز قشنگی که هست، کند.




لستره ایرانه یا علی مدد

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۹ نظر

قطار لیگ به آخر رسید.

لستر ایران استقلال خوزستان قهرمان لیگ ایران شد.

تیمی از دیار خوزستان مهد فوتبال که الحق لیاقت قهرمانی را داشت.

اگرچه تیم سرخ پوش دوست داشتنی قهرمان نشد ولی فوتبال همچنان زیباست.

استقلال خوزستان 2-0 ذوب آهن؛ شاگردان ویسی روی دوش اهوازی ها فاتح لیگ پانزدهم شدند

چی شد که وبلاگ نویس شدیم؟+الحاقیه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۹۵
  • ۳۶ نظر

عکس زیر تصویر وبلاگ های به روز شده است که همین چند دقیقه پیش گرفته شد.

احتمالا خیلی از این دوستان رو ب می شناسید و هر روز با روشن شدن ستاره هاشون بهشون سر می زنید.



همه حرفم داخل همان عنوان پست نهفته است.

"چی شد که وبلاگ نویس شدیم؟"

واقعا این همه تولید محتوا با سرعت نور برای چیست و چرا؟

 خواهش می کنم تعریف کنید: "چی شد که تصمیم گرفتید وبلاگ نویس شوید. و یا در مسیر وبلاگ نویسی قرار گرفتید؟

اگر صلاح دونستید به این پرسش در وب خودتون پاسخ دهید.


لینک مطلب باران خانم، در مورد اینکه چرا و چطور وبلاگ نویس شدند. با تشکر ویژه از ایشون که خیلی خوب و جامع نوشته بودند.

لینک مطلب آقا صابرمون در مورد اینکه چرا و چطور وبلاگ نویس شدند. دستی هم بر شعر دارند ایشون :)

لینک مطلب من و خدا دو تا دیوونه ایم در مورد اینکه چرا و چطور وبلاگ نویس شدند.

لینک مطلب بهار خانم پاتریکیان که البته خیلی وقت پیش ها نوشته بودند که چی شد وبلاگ نویس شد. امیدوارم همیشه روحیه ات پاتریک طور بمونه :)

لینک مطلب خانم فاطمه.ح در مورد اینکه چرا و چطور وبلاگ نویس شدند. امیدوارم روز به روز بزرگتر شده و تجربیات جدیدی کسب کنید. :)