۴۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

در فضیلت قلم

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۹ خرداد ۹۵
  • ۹ نظر

در فضیلت قلم، چنان خوانده ام از اخبار گذشتگان که وقتی امیری رسولی فرستاد به ملک فارس با تیغی برهنه، گفت: این تیغ ببر و پیش او بنه و چیزی مگو.

رسول بیامد و همچنان کرد. چون تیغ بنهاد، ملک وزیر را فرمود: جوابش بازده.

وزیر یکی قلم سوی وی انداخت و گفت: اینک جواب!

رسول مردِ عاقل بود بدانست که جواب برسید، و تأثیرِ قلم صلاح و فساد مملکت را کاری بزرگ است! و خداوندانِ قلم را که معتمد باشند عزیز باید داشت.


حکیم عمر خیّام

نوروزنامه

#بریده_کتاب 


منبع، کانال تلگرامی هاروت و ماروت

عشق است والیبال و دگر هیچ!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۹ خرداد ۹۵
  • ۲۰ نظر

بعد از بازی خوب دیروز انتظار می رود که این بازی را نیز به راحتی برنده شویم. اما با این حال ست اول را در عین شایستگی واگذار کردیم. بیست و هفت-بیست و پنج!

ست دوم و نگرانی که هر لحظه بیشتر می شود. بازی ضعیف بچه ها، تا جایی که هشت امتیاز عقب می افتیم. موسوی پشت خط سرویس قرار می گیرد. اختلاف کم و کم تر می شود. اما به نظر دیگر دیر شده این ست نیز با باخت همراه بود!

بد بودیم، آنقدر بد! که این بنده نگارنده نیز در بهترین حالت شکست را باور داشتم!

اما آنسوی مرزها، پیرمردی پر جنب و جوش امید را به تیم برگرداند. تیمی که حال با وجود لوزانوی خوشفکر همان تیم قدیمی و دوست داشتنی ولاسکو را به یادم می آورد.

تعویض های طلایی پیرمرد و بردی که در این ست نصیبمان شد. و چقدر خوب است این محمد موسوی و سرویس های زهردارش و چقدر خوب است این میرسعید معروف!

ست چهارم، سرویس های عالی مرد قائم شهری، اسپک های عالی میلاد عبادی پور جوان که حال امتیازآورترین بازیکن بازی نیز هست و سعید معروف که ثابت کرده چرا یکی از بهترین پاسورهای جهان است.

 همه دست به دست هم می دهد تا بازی باخته را دلیرمردان ایرانی به ست پنجم بکشند.

ست پنجم، میعادگاه مربیان، اوج حساسیت و تنش!

 امتیاز به امتیاز جلو می رویم:

- اولین جای خالی فوق العاده معروف در این بازی ها.

- سرویس های عالی سید.

- تیم ما دو امتیاز از حریف پیش است که یک سرویس و یک دفاع کار را خراب می کند تا کانادا از ما پیشی بگیرد! 

-اینجاست که تفاوت سرمربی ها مشخص می شود. گرفتن وقت استراحت به موقع از لوزانو و تساوی بازی. 

-تعویض طلایی مهدوی و محمودی. بار دیگر با سرویس خوب مهدی مهدوی پیش می افتیم.

- امتیازات آخر بازی است. دریافت بد مرندی و کانادایی ها که بازی را به تساوی می کشانند.

- اما پیرمرد پر جنب و جوش قصد تسلیم شدن ندارد. دل در دل ما که پای تلویزیون نشسته ایم نیست! نمی دانم چطور این پیرمرد طاقت می آورد! و سکته نمی کند.  مربی کانادایی ها که بازی را رها کرده و فقط در دل دعا می خواند! اما مربی فکور ما دارد به طرح و نقشه اش فکر می کند. بازی امتیاز به امتیاز پیش می رود، چهارده-چهارده مساوی است.

- یک حمله از ایران و امتیاز پانزده برای ما.

- سید محمد موسوی پشت خط سرویس قرار می گیرد. مردی که امروز با سرویس هایش غوغا کرد. اما پیرمرد دست به تعویض می زند. آرمین تشکری جایگزین موسوی می شود! حتی خود سید هم از این تعویض شوکه شده است! ما نیز مانده ایم که آخر این چه کاری بود!؟

- تشکری سرویسش را نه پرشی و نه قدرتی بلکه به آرامی و هدف دار می زند. تیم کانادا در دریافت اول به مشکل خورده و توپ به خوبی به پاسور نمی رسد، اسپک بازیکن کانادا از پشت خط و دفاع محکم و جانانه بچه ها. تمام! بردیم!


سید را می بینم که به زمین بازی می پرد و شادی می کند. ما نیز مانند او چند لحظه پیش از تعویضش متعجب بودیم! اما حال در پوست خود نمی گنجیم!

لوزانوی پیر، مرد اول این بازی بود. پر انرژی، متفکر، با صلابت و خودباور. مردی که تفکر بردن را بار دیگر در تیم جا انداخته است. تفکری که بعد از رفتن ولاسکو از تیم رفته بود!

دست مریزاد پیرمرد دوست داشتنی.

دست مریزاد. 

نیم پست هایی که ثابت می مانند.

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۸ خرداد ۹۵

 گفت:

  - توی ذوقش نزنید!

 گفتمش:

  - ذوق اگر داشته باشد! باشد.



س.ن: دور و برمان پر شده بود از جنبش‌ها و چالش‌ها و حرکت‌های اینچنین! تا جایی که نفس‌مان تنگ آمده و خلقیاتمان بسی تلخ گشته بود.

باری، در این بین باید بگویم این جنبش در مسیر بخوانیم و کتاب خوان‌های متحرک الحق یک هوای تازه بود در این فضای گرفته و تیره رنگ!

اگر دوست داشتید بپیوندید.

 

اندر بیانات علم آموزی!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۶ خرداد ۹۵
  • ۲۵ نظر

و پیرمردی بود لولی وش که پسری جوان داشت. روزی پسرک را به نصیحت گرفت: " که ای فرزند دلبند! و ای شیر دربند! تو را در زندگی دو راه است! یا پیشه پدری یاد گیری و فنون مطربی بیاموزی! و یا آنکه تو را به علم آموختن فرستم تا دانشمند شوی و همه عمر را به فلاکت به سر بری!"

زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۵ خرداد ۹۵
  • ۱۰ نظر

موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد

رود را از جگر کوه به دریا بکشد


گیسوان تو شبیه ‌است به شب اما نه

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد

 

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است

وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد


عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم

هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد

 

زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من

من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد!


یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری‌است

وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد



+بشنوید با صدای احسان نظری

++تصویر از فوتوشاپ کاران گرامی در گروه مشاعره موضوعی :)


بیمار خنده های توام بیشتر بخند!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۴ خرداد ۹۵
  • ۲۱ نظر
سلام.
امیدوارم حالتون خوب و دماغتون چاق وکِیفتون کوک باشه و از این حرف ها. :)
دلمون تنگ شد برای این کلبه احزان قدیمی.
اگرچه به قول شاعر: (که البته روی سخن من بیشتر با مصرع اول بیت فوق هست)

رفتنِ ما، اتفاق ناگوار کوچکی ست
بازمی گردیم روزی! روزگار کوچکی ست
"کاظم بهمنی"

ولی جدن از اینکه مارو نمی بینید خوشحالید؟
اگر از حال ما نیز می پرسید ملالی نیست جز غم دوری شما.
و هر روز برایتان آرزوی لبخند می کنم.
دوستدارتان "آقاگلی که روزی می نوشت."
یاعلی.

+نظرات بدون تأیید نشان داده می شوند.
++عنوان هم کمی تا قسمتی بی ربط!