- آقاگل
- سه شنبه ۲۰ مهر ۹۵
دریافت
توضیحات: دریافت تصویر در اندازه واقعی
در مورد متن تصویر و سوال آخرش. راستش با خودم که رودبایستی ندارم. دست و دلم میلرزد. بد هم می لرزد.
چراغها را خاموش کنید...
دریافت
توضیحات: دریافت تصویر در اندازه واقعی
در مورد متن تصویر و سوال آخرش. راستش با خودم که رودبایستی ندارم. دست و دلم میلرزد. بد هم می لرزد.
چراغها را خاموش کنید...
+ آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
باز باران
با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
دخترک قمقمه آب و عروسکش را به زیر بغل زده و از دل جمعیت رد میشود.
آن طرف مردی با پیرهنی قرمزرنگ با هیبتی ترسناک قداره در دست میچرخد و رجز میخواند. چشمانش به دخترک میافتد.
دخترک با قدم های کوچکش پیش میآید. پلهها را یکی یکی طی میکند.
از مقابل شمر میگذرد و روبروی مرد سبزپوش خم شده و روی زانوهای خود مینشیند.
+بیا، آب بخور.
شمشیر از دستان مرد قرمزپوش بر زمین میافتد.
+بخور، برای تو آوردهام!
دخترک رو به مرد قرمز پوش که حالا روی زانوانش خم شده و اشک میریزد میایستد.
چشمان دخترک پر از اشک شده و از شدت بغض میلرزد، به چشمهای خیس مرد خیره میشود.
+دیگه دوستت ندارم بابا!
صدای گریه مردم فضا را پر میکند...
به بچه ها حسودیم میشه!
+چرا؟
-چون هیچ محدودیتی برای حرف زدن ندارند. هرچیزی رو تو هر زمانی که خواستند به زبون میارن.
دیروز روز خوبی بود.
دیروز روز خوبی نبود.
خدایا اسماعیل هایم را قربانی کن!
خواب دیدم نیستی تعبیر آمد می رسی
هرچه من دیوانه بودم ابن سیرین بیشتر!
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست...