۳۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ما هم آمده‌ایم .... با نامه‌های کوفی ...!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۰ مهر ۹۵


دریافت
توضیحات: دریافت تصویر در اندازه واقعی



در مورد متن تصویر  و سوال آخرش. راستش با خودم که رودبایستی ندارم. دست و دلم می‌لرزد. بد هم می لرزد.

 چراغ‌ها را خاموش کنید...


السلام علیک یا علمدار کربلا " ع "

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۹ مهر ۹۵



روز بزرگداشت حافظ شیراز

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۹ مهر ۹۵
  • ۲۰ نظر



+ آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

 این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند


+ جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

+ مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم چو بید لرزان است

+ نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد...


+ تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکید


+حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی ان استان بوسد که جان در استین دارد


+ جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد


+ دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد کز خزانه غیبم دوا کنند..

+شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است...


با تک بیت‌ها و ابیات شیرینی که از حافظ شیرین سخن به یاد دارید ادامه دهید:


بشنو از من! کودک من، پیش چشم مرد فردا زندگانی ـ خواه تیره، خواه روشن ـ هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا...!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۸ مهر ۹۵
  • ۳۱ نظر


باز باران
با ترانه
با گوهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه

 

می‌روم سر به بیابان خدا بگذارم.

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۷ مهر ۹۵
  • ۱۵ نظر

دخترک قمقمه آب و عروسکش را به زیر بغل زده و از دل جمعیت رد می‌شود. 

آن طرف مردی با پیرهنی قرمزرنگ با هیبتی ترسناک قداره در دست می‌چرخد و رجز می‌خواند. چشمانش به دخترک می‌افتد. 

دخترک با قدم های کوچکش پیش می‌آید. پله‌ها را یکی یکی طی می‌کند.

از مقابل شمر می‌گذرد و روبروی مرد سبزپوش خم شده و روی زانوهای خود می‌نشیند.

+بیا، آب بخور.

شمشیر از دستان مرد قرمزپوش بر زمین می‌افتد.

+بخور، برای تو آورده‌ام!

دخترک رو به مرد قرمز پوش که حالا روی زانوانش خم شده و اشک می‌ریزد می‌ایستد.

چشمان دخترک پر از اشک شده و از شدت بغض می‌لرزد، به چشم‌های خیس مرد خیره می‌شود. 

+دیگه دوستت ندارم بابا!

صدای گریه مردم فضا را پر می‌کند...

‌‌

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۶ مهر ۹۵
  • ۱۴ نظر

به بچه ها حسودیم میشه!

+چرا؟

-چون هیچ محدودیتی برای حرف زدن ندارند. هرچیزی رو تو هر زمانی که خواستند به زبون میارن.

بیست و چهارساعت در خواب و بیداری

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۶ مهر ۹۵
  • ۱۹ نظر

دیروز روز خوبی بود.

دیروز روز خوبی نبود.


خدایا اسماعیل هایم را قربانی کن!



خواب دیدم نیستی تعبیر آمد می رسی

هرچه من دیوانه بودم ابن سیرین بیشتر!

به مناسبت 15مهر زادروز سهراب سپهری

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۵ مهر ۹۵
  • ۲۴ نظر



چشمها را باید شست

جور دیگر باید دید


چترها را باید بست

زیر باران باید رفت


فکر را خاطره را زیر باران باید برد‌

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت


دوست را زیر باران باید دید‌

عشق را زیر باران باید جست...




دریافت

+تصویر :مقبره سهراب-مشهد اردهال-کاشان-عید95