۲۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

کمپین کتابخانه امید

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۸ آذر ۹۵


+بخوانید

نیم پست‌هایی که ثابت می‌مانند.

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۷ آذر ۹۵
  • ۲۸ نظر

درد است که آدمی را رهبر است.

در هر کاری که هست، تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند.

کار بی‌درد میسر نشود، خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم. تن همچو مریم است و هر یک عیسی‌ای داریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیسی ما بزاید. و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راه نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد.


"مولانا جلال‌الدین" 

"فیه‌مافیه"

تذکرة الأولیاء-دو

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۴ آذر ۹۵
  • ۲۰ نظر

گفت: «به صحرا شدم؛ عشق باریده بود و زمین تر شده. چنان که پای به برف فرو شود، به عشق فرو می‌شد.»

 

"تذکرة الأولیاء- ذکر بایزید بسطامی"

 

 

 

+ بشنوید:

 

شنگینک سیاووش ناظری

 


دریافت

 

 

+بخوانید

 

اگر دوست داشتید شعر و نوشته‌هایی با موضوعیت برف و باریدن برف کامنت کنید.

 

عزم سفر و حرکت به سمت مرز چذابه

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱ آذر ۹۵
  • ۳۰ نظر

در عصر هشتمین روز از ماه صفر در سنه هزار و چهارصد و سی و هشت هجری قمری مصادف با هجدهم آبان سنه هزار و سی صد و نود و پنج هجری شمسی که امیر دولت متخاصم آمریکا هنوز میشل اوباما بودی ره توشه اندکی برداشته در کوله‌ای جا داده پای افزاری ورزشی به پا کرده با هم سفران سوار بر پراید صد و چهل یکی شده و از سمیرم برفتیم. از آنجا به شهر لردگان شدیم و از اینجا تا لردگان دو ساعت باشد. چو به آن دیار رسیدیم شام خورده و از صاحب پیکانکی که مدل هفتاد و اندی بودی و حیف که شماره پلاکش را یاد داشت نکردیم! آدرس مسیر ایذه_اهواز را پرسیدیم. گفت مستقیم رفته و بعد به سمت چپ بپیچید! و سمت راست را نشان همی داد! و چون ما آن مسیر برفتیم به دره‌ای رسیدیم و چه بسا اگر همان مسیر را رفته بودیم سر از مرز سیستان در می‌آوردیم به اشتباه! 

باری، پس از آن به ایذه شدیم و از لردگان تا ایذه سه ساعت بودی. و سد کارون سه و چهار را بدیدیم و درختان و جنگل های بلوط را بدیدیم. و یکی از هم سفران را حیرت از این بود که این باغ ها از که باشد! و چرا رفته و بر سر کوه درخت کاشته اند؟ و چگونه و چطور آن‌ها را آب یاری همی‌کنند!؟ 

و پس از آن به اهواز شدیم. و از ایذه تا اهواز دو ساعت بودی. دو و سه بامداد گذشته بود و جز هیجده چرخ‌ها و کامیون‌های سنگین در جاده نبود! و حیرت آنکه پرایدجان از بین آن‌ها چو موری عبور کرد و پیش همی‌رفت! اهواز با همه مردمان خون گرم و با صفایش با اختلاف جزء آلوده‌ترین شهرهای ایران و جهان است. و از دوستی شنیدم که می‌گفت به آن‌ها هشدار داده‌اند اگر هوا بارانی شد تا بیست و چهار ساعت از خانه خارج نشوید که احتمال مسمویت باشد. و دلم برای مظلومیت اهواز و مردمش بسیار سوخت. و شعله‌های گاز فلری که در دل شب روشن بودند و چون شمع بسوختند. و مظلومیت مردمی که در این آب و هوا زندگی همی‌کنند.

و از آنجا به سوسنگرد شدیم. و از اهواز تا سوسنگرد یک ساعت و سی دقیقه بودی و پس از آن به بستان و مرز چذابه. و این سفر را ده-دوازده ساعت بود. پس پرایدجان را به کنار جاده گذاشتیم قفلی به فرمانش زده، جریان باتری را قطع همی کرده از امنیتش اطمینان حاصل نموده و برفتیم.