خب فکر میکنم نیازی نباشد بگویم چه خبر است. قطعاً خودتان میدانید.
این هفته مهمان صدای یکی از دوستان خوب وبلاگنویس و از همکاران رادیوبلاگیها هستیم. خوشحالم این افتخار رو داشتم تا با محمد حسین سوهانی عزیز آشنا شوم.(و ایضاً با دیگر بچههای رادیو.)
از قول ابوالفضل بیهقی نقل کردهاند که هیچ کتابی نیست که به یک بار خواندن نیارزد. حال آن که این قول از مشهورات بیاساس است. همۀ ما به تجربه دریافتهایم که بسیاری کتابها به یک بار خواندن نمیارزند و بسیاری کتابهاست که ارزش ورق زدن جدی هم ندارد. عدۀ بسیار معدودی از کتابها هستند که به بارها خواندن و آهسته خواندن و تأمل و تعمق میارزند. بسیاری کتابها فقط به درد ورق زدن میخورند. بعضی از کتابها را باید گزیدهخوانی کرد و بخشها یا فصلهایی را که به علاقه یا تخصص یا گمشدۀ تحقیقی ما مربوط میشود خواند.
امروزه با پدیدهای که کارشناسان کتاب و کتابداران «انفجار مطبوعات» اصطلاح کردهاند، مواجهیم. با تولید انبوه کتاب، که نه فقط خواندن بلکه خریدن کتاب را هم دشوار کرده است. شک نیست که در این ترافیک شدید، به آسانی و بدون برنامه و نقشه و تدابیر لازم نمیتوان راهی به دهی برد.
هیچ معیار عینی برای اینکه به ما بگوید چه باید بخوانیم وجود ندارد. مسأله «چه باید خواند» به ذوق و تجربه و تخصص شخص خواننده بستگی دارد. در برابر سیل انتشارات بیشتر مسألۀ «چه نباید خواند» مطرح است؛ هنری میلر نویسندۀ بزرگ معاصر امریکایی در کتابی که از تجربههای کتابخوانی و کتابشناسی خود نوشته است به هنر شگرفی اشاره میکند که همانا «هنر کتاب نخواندن» است. نه این هنر که نباید کتاب خواند، بلکه این هنر که چه کتابهایی را نباید خواند.
خیلیها به جای آن که مجذوب یک کتاب باشند، مرعوب اهمیت کلاسیک یا شهرت آنند، و با آن که به ذائقه خود آن را ناگوار مییابند، گرفتار رودربایستی و ریای علمی-هنری میشوند، و بدون هیچ حظ روحی یا بهرۀ علمی کتاب نامطبوع نامأکول را به زور فرو میدهند. فقط برای آن که آن را خوانده باشند.
یکی دیگر از عوارض رودربایستی در کتابخوانی این است که گاهی خوانندهای چندان که در کتاب نامفهوم و بیبار پیش میرود و حاصلی نمییابد، همچنان دست از کوفتن آهن سرد، یا آب در هاون برنمیدارد و بدون حضور قلب، انجام وظیفه یا بهتر بگوییم رفع تکلیف میکند. گویا فقط میخواهد آمار کتابهای خوانده شدۀ خود را بالا ببرد.
گروهی تصور میکنند هرچه بیشتر کتاب بخوانند، بهتر است، یعنی دانشمندتر میشوند. در پاسخ به این غلط مشهور باید گفت مهم این است که هرچه بهتر کتاب خوانده شود، و کتابهای هرچه بهتر، نه هرچه بیشتر. دانشمندترین آدمها، پرخوانترین آدمها نیستند، و پرخوانترین آنها هم دانشمندترین آدمها نیستند. پرخوانی اگر هم برای دانشمند(تر) شدن لازم باشد، کافی نیست.
کتابخوانان به طور کلی به دو دستۀ عمده تقسیم میشوند: ۱. ژرفارو، ۲. پهنارو. ژرفاروها به کم و گزیده خواندن علاقه دارند و وحدتگرا هستند. پهناروها به بیشتر و گستردهتر خواندن و شیوۀ دایرةالمعارفی علاقه دارند و کثرتگرا هستند. نگارنده بر آن است که بهتر است هر کتابخوانی، با هر تخصصی که دارد، تا ۳۰ سالگی پهنارو باشد، و هرچه به دستش میرسد و برایش دندانگیر است به ویژه ادبیات بخواند، ولی از آن پس برمبنای تجربۀ مطالعاتی که تا آن زمان میاندوزد، ژرفارو شود.
آخرین بند این مقاله دربارۀ ضرورت تندخوانی است. اگر ناگزیر از پرخوانی باشیم، لامحاله ناگزیر از تندخوانی هم هستیم. کتابخوان حرفهای کسی است که به جای خواندن کلمات، سطور را میخواند. شاید بتوان گفت در هر نگاه یا حرکت چشم نیمسطر را. اگر نویسندهای گرفتار دراز گویی باشد آیا باید خواننده بردهوار، رشتهای بر گردن خود بیندازد و به دنبال او رهسپار شود؟ هرگز. چنین کتابهایی را باید جسته جسته یا بریده بریده خواند.
اینها که گفته شد، قانون و قاعدۀ مسلّم و مُحرزی نیست بلکه اظهارنظر سلیقهای و شخصی است وگرنه شیوههای کتابخوانی، و نیز چم و خم هنر کتابنخوانی، به عدد انفس خلایق است.
این دو خط پایین هم از بنده نگارنده است با تقلب از روی دست شاعر فوق:
با خود گفتم هرگز اینستاگرامی نمیشوم!
بیخود گفتم.
همین. به همین سادگی، تقریباً بیست و چهار ساعت از عضویتم گذشته. البته که با گوشی نوکیای دو سیم کارته چراغ قوه دار این بنده نگارنده نمیشود در اینستاگرام فعالیتی داشت. پس با لپتاپ عضو شدم و به همین دلیل فعالیتی نخواهم داشت و صرفاً بیننده، لایک کننده و احتمالاً کامنت گذارنده هستم. (ما که رندیم و گدا همین دیر مغان ما را بس.)
باری، خلاصه کلام هدف از این پست این بود که اگر اینستاگرام دارید بیایید به زبان خوش آیدیتان را بدهید. یا اینکه با جستجوی aghagol.s@ این بنده نگارنده را پیدا کنید.
اما شهاب، آن نه ستاره بُوَد، که اگر ستارهای بیفتد همه عالم سوخته گَردَد.
بلکه آن دُخانی بُوَد خُشک، حرارت هوا در آن اُفتد مُلتَهِب شود و زود بیفتد.
عجایب المخلوقات طوسی
برساووش از نام یونانی پرسئوس گرفته شده، او پسر زئوس خدای خدایان، و قهرمانی نیمه خدا نیمه انسان است. ماجرای برساووش از آنجا آغاز میگردد که برای نجات شاهزاده آندرومدا (دختر کاسیوپه_ذات الکرسی) از چنگ هیولای دریایی به نام قیطس یا کراکن مجبور میشود با عفریتهای به نام مدوزا (یا مدوسا) مبارزه کند. مدوزا عفریتهای است که هر شخصی به چشمان او خیره شود تبدیل به سنگ میگردد. برساووش شبانه به بالین مدوزا میرود و او را در خواب غافلگیر میکند. و با استفاده از انعکاس تصویر مدوزا در سپری که به دست داشته وی را شکست میدهد. سپس سر مدوزا را از تن جدا میکند در کیسه ای مینهد و به جنگ هیولای دریایی قیطس میشتابد. برساووش سر مدوزا را در برابر قیطس قرار میدهد و به این روش هیولای دریایی به سنگ تبدیل میشود. و شاهزاده آندرومدا نجات داده میشود. برساووش شاهزاده آندرومدا را درنهایت به همسری خویش انتخاب میکند.
در برخی روایات آمده است که نسل آریاییها از نوادگان برساووش هستند.
::
این شبها (18-22مرداد) اوج بارش شهابی برساووشی است. کانون بارش صورت فلکی برساووش است، تقریباً در شمال شرقی آسمان. پیشنهاد میکنم یک شب از زندگی ماشینیتان بزنید به آسمان چشم بدوزید و شاهد یکی از زیباترین نشانههای الهی باشید.
طبق معمول هر هفته یک غزل و یک مهمان(میزبان) وبلاگی، این هفته نوبت به تنها هلمای بیان رسید از وبلاگ سکوت من صدای تو. بشنوید و اگر دوستش داشتید دعایی جهت عاقبت به خیری ایشان بفرمایید. شعر نیز به انتخاب خود شخص ایشان بوده است.
+حسام الدین سراج هم فکر میکنم خوانده باشند این غزل را
خوشحالم که این بخش مورد استقبال قرار گرفته، اگر دوست داشتید هفتههای بعد نوبت شماست. منتظرتونیم.