۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

آموزش کدنویسی قالب-1

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۳ مهر ۹۶
  • ۲۷ نظر

من کدنویس نیستم ولی کدنویس‌ها رو دوست دارم. توی یکی دوسال گذشته بیان کدنویس‌های خوبی داشت که الحق آموزش‌های خوبی رو به اشتراک می‌گذاشتند. از جمله عرفان عزیز و از جمله پلاک هفت عزیز و اخیراً هم این دوست خوبمون آقا صابر. از همون اوایل وبلاگ نویسی (که چند روز دیگه رسماً میشه سه سال) گاهی وقتا قالب وبلاگم رو اینقدر دستکاری می‌کردم تا بعضی چیزا رو به صورت تجربی یاد گرفتم. و حالا تصمیم دارم بعضی از این تجربیات رو به اشتراک بگذارم. (البته با همین پیش زمینه که ذکر شد: من کدنویس نیستم. ولی کدنویس‌ها رو دوست دارم.)

آموزش اول:

 اگر از اون باکس(مربع؟ جعبه؟) دنبال کنندگان وبلاگ خسته شدیم و می‌خوایم که حذفش کنیم و اون رو با این فرم زیبا(عکس اول) جایگزین کنیم باید چکار کنیم؟

خب اصلاً کار سختی نیست. کافیه ابتدا داخل قسمت تنظیمات ساده وبلاگ بشید و گزینه «عدم نمایش جعبه دنبال کنندگان» رو تیک بزنید و تنظیمات رو ذخیره کنید. اگر وارد وبلاگ بشید می‌بینید که جعبه دنبال کنندگان حذف شده. حالا این قطعه کُد رو نگاه کنید.(دانلود کد) همین طور که مشخصه به صورت پیش فرض آدرس وبلاگ بنده داخل این قطعه کُد درج شده.(عکس دوم) پس در مرحله اول آدرس وبلاگ من رو با آدرس وبلاگ خودتون جایگزین کنید. بعد از اون باید این قطعه کُد رو در قسمت «قالب_ ویرایش ساختار قالب فعلی» قرار بدید. مکان قرار دادن کُد دست خودتونه. بعنوان مثال اگر دوست دارید این کادر در ستون سمت چپ وبلاگ و بعد از توضیحات وبلاگ قرار بگیره اون رو بعد از تگ </box:blog_info> قرار بدید.(عکس سوم) اگر جای دیگه‌ای رو هم براش در نظر دارید که کُد رو در اون قسمت وارد کنید. و در نهایت دکمه ذخیره رو بزنید تا تنظیمات ذخیره بشه. به همین سادگی. 


نکته: اگر قصد دارید مثل من چند جای متفاوت رو تست کنید و بهترین مکان رو برای این کادر پیدا کنید حواستون باشه که پس از هر بار ویرایش باید دکمه ذخیره رو فشار بدید. و ضمناً حواستون باشه که موقع تست کردن کُد رو فقط یکبار در قالب قرار داده باشید. 

اگر جایی از متن نامفهوم بود یا سوالی داشتید بپرسید. شاید کمی دیر ولی بالاخره جواب می‌دم.

تا آموزشی دیگر خدا یار و نگهدارتون.

ما هم آمده‌ایم .... با نامه‌های "کوفی "....

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۸ مهر ۹۶
  • ۲۴ نظر

گفتند:«ای شیخ دل‌های ما خفته است که سخن تو در وی اثر نمی‌کند. چه کنیم؟». 

گفت:«کاشکی خفته بودی، که خفته را بجنبانی بیدار شود. دل‌های شما مرده است که هرچند می‌جنبانی، بیدار نمی‌شود».

تذکرة‌الاولیاء

ذکر حسن‌بصری رحمه‌الله‌علیه


س.ن:

این را می‌خوانم و فکر می‌کنم نکند دل‌های ما خفته که نه، مرده باشد؟ نکند بیش از حد درگیر پوسته شده باشیم. نکند فراموش کرده باشیم قیام عاشورا را. دلیلش را. هدفش را. نکند دل‌هایمان مرده باشد؟ که خفته را جنباندن بیدار کند و مرده را هرگز.

دیالوگ نوشت

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۷ مهر ۹۶
  • ۱۳ نظر

_ من یک بار او را دیده‌ام که با اسیرانِ نصرانی، عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت. هنوزم این سخن در گوش است که فرمود: «ما برای برداشتن بند آمده‌ایم نه بند نهادن.» سرداری از فاتحان ایران بر جمل می‌خندید و حسین ابن علی او را به فریاد گفت:«ما آمده‌ایم با ظلم بجنگیم، نه آنکه خود ظالم باشیم.»

عبدالله: از او بسیار می‌گویند. و آنها که می‌گویند، چرا خود چون او نیستند؟

"روز واقعه"

"بهرام بیضائی"

کجائید ای شهیدان خدایی...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۳ مهر ۹۶
  • ۲۰ نظر


بی جهت دنبال برهان و کلام و منطقیم

چای بعد روضه کافر را مسلمان می‌کند!

 عکس از کانال درخت


+ ادامه اشعار را در اینجا بخوانید: دلتنگ چایی روضه ارباب هستم

++ بخوانید: هل من ناصر ینصرنی _ حسین وارث آدم

+++ بخوانید: لیک یا حسین _ حسین وارث آدم

س.ن:

این شبا بنده رو هم دعا کنید. 

اگر بیتی هم در ذهن دارید کامنت کنید. سپاس

اولین دقایق پاییز

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱ مهر ۹۶
  • ۲۸ نظر

اولین دقایق پاییز رو شروع می کنم با گردنی که درد می کنه. و دندونی که بر خلاف اسمش اصلا عاقل نیست. و جمعه ای که بین این دو درد سپری شد. و تقریباً 18 ساعته که مثل یک زاویه قائمه شدم. 

همه چیز از یک دندون درد ساده شروع شد. دندون عقلی که هنوز یکی دو سال هم از عمرش نمی گذره به یکباره شروع کرد به درد و ناسازگاری. یکی دو ساعت اول به روی خودم نیاوردم و بهش گفتم : ببین تو مثلا عقل داری، مثلا عاقل اینایی. از تو بعیده. آخه یه کم به شرایط من نگاه کن! الان وقت درد گرفتنه عزیز من؟
یکی دو ساعت که از سر شب گذشت دیدم نه عاقل جان خرتر از این حرفاست. و حرف توی گوشش نمیره. بهش گفتم: خب ببین بیا توافق کنیم. من مسواک میزنم و دیگه تا صبح چایی نمی خورم تو هم مثل یه بچه عاقل بشین یه گوشه. ولی این نابکار با اینکه من به تعهداتم عمل کردم این جنایتکار که ننگ به نیرنگ او باد خلاف وعده های توافق نامه عمل کرد.
تقریبا ساعت یک و دوی شب بود که دیدم گوش راستمم بهش پیوسته و حالا مشکل شده دوتا. درد دندون کم بود گوشمم درد گرفته بود. بهشون گفتم: آیا من یاسین به گوش خر می خوندم دو ساعت؟ آیا این بود رسم یک عمر مراقبت صادقانه؟ این بود رسم رفاقت؟ نمک میخورین نمک دون میشکنین؟ زرشک! من که محلی بهتون نمی دم. فردا هم که جمعه است. فوقش نیم ساعت دیگه خوابم میبره. تا فردا صبح بزرگ میشم یادم میره. نامبرده ها ولی در پی این حرف بنده یک سری حرکات منشوری انجام دادن که امیدوارم کمیته اخلاق به درستی پیگیری کنه. خلاصه که نیم ساعت دیگه هم سپری شد و بنده دیدم که نه! این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیست که جارو به دمش میبنده. و از قدیم هم گفتن سری که درد نمی کنه سراغ خونه کدخدارو میگیره. نتیجه اینکه رفتم سراغ یخچال گرامی و از سر تا تهش رو گشتم تا رسیدم به یک عدد استامینوفن 325 میلی گرمی. و یادم افتاد آتقی ماست‌بند همیشه میگفت اگر قرص استامینوفن رو بجوی تأثیرش بیشتره. پس انداختم بالا و با شدت هرچه تمام تر جویدمش. و بعد هم با حرص اومدم و اولین پشتی که روی زمین پیدا کردم رو گذاشتم زیر سرم و خوابیدم. در کمال تعجب توی همون موقعیت خوابم برد. و اینچنین شد که صبح شد. صبح که شد اولین چیزی که حس کردم این بود که دندونم اصلا درد نمیکنه. خوشحال شدم. ولی دومین چیزی که حس کردم این بود که گردنم به شدت درد میکنه. به زحمت یه نگاه به زیر سرم انداختم و فهمیدم شب روی پشتی خوابیدم که تنها کاربردش پرتابش و زدنش توی سر این و اونه از بس که بزرگه. و اصولاً کسی روی این پشتی نمیخوابه. و این شد که از دم صبح تا آخر شب مثل یه زاویه قائمه تکیه دادم به دیوار و کارام رو پیش بردم. الان هم که باز شب شده و این دیوونه باز درد میکنه. 

خلاصه که سالی که نکوست از گنجیشکای اول پاییزش پیداست. حالا از صبح برید هشتگ بنزنید «نیگا نارنجیارو؟ نیگا به زبان حال با انسان سخن میگه!» بابا نارنجی چیه؟ پاییز کیه؟ با این همه درد چجوری بگذرونیم امسال رو؟ 


+فردا ویرایش میکنم. فعلا باید از زاویه قائمه به صد و هشتاد تغییر جهت بدم برای خواب!