- آقاگل
- پنجشنبه ۳۰ فروردين ۹۷
- ۴۳ نظر
اینکه چی شد بحث رفت سمت کتاب و کتابخوانی یادم نیست. خب این ذات حرفه؛ به قول قدیمیا حرف، حرف میاره؛ و ما اینقدر حرف زده بودیم که کلمات از دستمون در رفته بود. بحث به کتاب و کتابخوانی که رسید، گفت:«تو مثل یکی از شخصیتهای کتاب سارتر میمونی.» گفتم: «چی؟ بگو.» گفت:«مثل شخصیت اون جوونی که هرروز سر ساعت مشخصی میاومد کتابخونه. فکر کنم داخل کتاب تهوع بود.» گفتم:«میدونی که من کم رمان میخونم. پس ادامه بده.» گفت: «نکته همینجاست. اون جوون اعتقاد داشت دوست داره همه چیز رو بدونه. برای همین، روز اولی که به کتابخونه رفت، شروع کرد به خوندن و خوندن و خوندن! و هفت سال به طور مستمر خوند و خوند و خوند. راوی اینجا میگه دقت کردم و دیدم این جوون داره در مورد همه چیز کتاب میخونه. از فلسفه تا نظریه کوانتوم تا معماری تا شعر و رمان. بعد از یک مدت بالاخره متوجه شدم که کتابهای کتابخونه رو داره بر اساس حروف الفبا میخونه. و بعد از هفت سال تازه رسیده به حرف اِل. و احتمالاً باید هفت سال دیگه هم میخوند تا میرسید به حرف ضد. اما، بهنظرت آخرش که چی؟ آخرش، چی داره به خودش بگه؟ روزی که آخرین کتاب کتابخونه رو بخونه، قراره چه اتفاقی رخ بده؟»
گفتم: «نمیدونم. پایان باز که نداره. بگو ببینم چی شد.» گفت:«هیچی! احتمالاً آخرش هیچ اتفاقی نمیافته. احتمالاً یه روز سر همون ساعت میاد کتابخونه، آخرین کتابِ آخرین قفسه رو باز میکنه. میخونه و میرسه به صفحه آخر. میرسه به صفحه آخر و کتاب رو میگذاره توی قفسۀ آخر. بعدم رو به خودش میکنه و میگه: خب که چی؟»
س.ن:بعد از دوروز رفتوآمد ذهنی و پس از کلی درگیری برای یافتن پاسخی مناسب، نهایت رسیدم به این پست. ممنون محمدحسین. :)
داستان از شب بازی رُم و بارسلونا شروع شد. جایی که تیم کارشناسی صداوسیما تصمیم به مات کردن لوگوی باشگاه ایتالیایی، یعنی رم گرفت. حرکتی که البته با گسترش فضای مجازی بهسرعت در شبکههای تلگرامی و حتی سایتهای خبری دنیا منتشر شد و یکروزه تبدیل شد به یک لوگوی دردسرساز. اینکه مات کردن لوگوی فوق کار درستی بود یا اشتباه موضوع بحث من نیست. راستش به این بهانه علاقهمند شدم کمی بیشتر در مورد این لوگوی عجیبوغریب بخوانم. لوگویی که الحق داستان جالبی داشت.
در لوگوی فوق، و البته تصویر بالا مادهگرگی به اسم گرگ کاپیتول را میبینیم که در حال شیر دادن به دو پسربچه به اسمهای رموس و رمولوس است. در سمت چپ تصویر نیز زنی به اسم رئاسیلویا را به همراه مردی میبینیم که گویا مادر این دو پسربچه بوده است. پسرانی که طبق داستانهای اساطیری ایتالیا نوههای نومیتر، پادشاه آلبانولگا هستند. آلبانولگا درواقع همان مکانی است که بعدها شهر رم در آن بنا شد. نومیتر و برادرش آمولیوس از نسل قهرمان تروا آئیناس بودند. نومیتر دختر و پسری داشت که نامهای آن دو به ترتیب رئاسیلویا و لائوس بود. آمولیوس که سودای پادشاهی را در سر داشت برادرش نومیتر را همراه پسرش لائوس کشت؛ و فرزند دخترش رئاسیلویا را مجبور کرد تا راهبه شود. تا به این وسیله جلوی فرزند دار شدن رئاسیلویا را بگیرد؛ اما، اما ازآنجاییکه چرخ کبود بازیچهها بسیار دارد و همیشه به اختیار ما نمیچرخد، خدای جنگ یعنی جناب مارس عاشق رئاسیلویا شد؛ و سرانجام این همآمیزی باردارشدن رئاسیلویا بود. آمولیوس که از این داستان و باردارشدن رئاسیلویا آگاه میشود او را به زندان میاندازد؛ و پسازاینکه دو فرزند دوقلوی رئاسیلویا به دنیا میآیند او را میکشد و دو فرزندش را به رودخانه تیبر که سومین رود طویل ایتالیاست میاندازد. ولی چرخش روزگار این دو پسر را به کنارهی رود میرساند و از مرگ نجات میدهد! پسازآن سروکله مادهگرگ داستان پیدا میشود. رموس و رمولوس بهوسیله این مادهگرگ که در این داستان گرگ کاپیتول نامیده میشود بزرگ میشوند؛ و در ادامه داستان انتقام کشته شدن مادر و پدربزرگ را از جناب آقای پادشاه آمولیوس میگیرند. پساز آن هم پایههای شهر رُم را در تپهای به نام پالاتیوم بنا میگذارند؛ و شهر رم را ایجاد میکنند؛ و رمولوس پادشاه رم میشود.
انتخاب یک سرویس اینترنت باصرفه و مطمئن همواره از دغدغههای آدمهای امروزیست. به شخصه چندسالی بود که از اینترنت مخابرات استفاده میکردم. اوایل که در شهر کوچک ما امکانات زیادی نبود و شرکتهای زیادی فعال نبودند باصرفه و مناسب بود. اگرچه سرعت بالایی نداشت. بعد از گذشت چند سال البته سرعت هم افزایش پیدا کرد. باز بد نبود. به نسبت راضی بودم. ولی اخیراً به این نتیجه رسیدم که اینترنت مخابرات دمدستیترین شرکت سرویسدهنده است. و میشود انتخابهای بهتری نیز داشت. به همین خاطر جدیداً به فکر تغییر سرویسدهنده افتادهام.
و خب برای تحقیقات بیشتر، جایی مناسبتتر از همین وبلاگستان نیافتم. زیراکه اینجا همه با فضای مجازی در ارتباطیم و تجربهها و دانستههای زیادی در این رابطه داریم. پس لطف کنید اگر این پست را میخوانید بیایید هر اطلاعاتی در مورد سرویسدهندهها، شرکتهای ارائه دهنده اینترنت پرسرعت، نحوه آگاهی از جزئیات طرحهای اینترنت، شرکتی که از آن خدمات میگیرید و هرگونه اطلاعات مرتبط و سودمندی که در این زمینه دارید را پایین همین پست به اشتراک بگذارید.
تعطیلات عید هیچوقت نتونسته تعطیلات خوبی باشه. اگر لذت سالن رفتن و فوتبال بازی کردن با دوستای قدیمی نبود حتی میتونستم بگم نه تنها نتونسته تعطیلات خوبی باشه بلکه تعطیلات بدیه. ولی دو روز آخر تعطیلات امسال رو دوست داشتم. دو روزی که فارغ از گشتزنیها و دیدوبازدیدهای الکی عیدانه فرصت کردم تنهایی بزنم به دل کوه و دشت. بزنم به دل کوه و دشت و یک جای ساکت و آروم بشینم و کتاب بخونم.
«من فقط میتوانستم زمینی را که ترک کرده بودم دوست بدارم. زمینی که وقتی با ناسپاسی در قلبم شلیک کردم از خون من رنگین شد. هرگز نمیتوانم نسبت به آن بیعلاقه باشم. شبی که ترکش میکردم احساس کردم حتی بیشتر از همیشه دوستش دارم. آیا در کرهی جدید نیز درد و رنج وجود دارد؟ در کرهی ما فقط با درد و رنج میتوان دوست داشت. فقط با رنج. ما جز رنج کشیدن راه دیگری برای عاشقی نمیشناسیم. اگر بخواهیم دوست بداریم باید رنج و درد را نیز تاب بیاوریم.»
پستی به سبک نویسنده وبلاگ «کتاب حرف میزند»
+لب چشمه، آبشار سمیرم