اولین دقایق پاییز رو شروع می کنم با گردنی که درد می کنه. و دندونی که بر خلاف اسمش اصلا عاقل نیست. و جمعه ای که بین این دو درد سپری شد. و تقریباً 18 ساعته که مثل یک زاویه قائمه شدم. 

همه چیز از یک دندون درد ساده شروع شد. دندون عقلی که هنوز یکی دو سال هم از عمرش نمی گذره به یکباره شروع کرد به درد و ناسازگاری. یکی دو ساعت اول به روی خودم نیاوردم و بهش گفتم : ببین تو مثلا عقل داری، مثلا عاقل اینایی. از تو بعیده. آخه یه کم به شرایط من نگاه کن! الان وقت درد گرفتنه عزیز من؟
یکی دو ساعت که از سر شب گذشت دیدم نه عاقل جان خرتر از این حرفاست. و حرف توی گوشش نمیره. بهش گفتم: خب ببین بیا توافق کنیم. من مسواک میزنم و دیگه تا صبح چایی نمی خورم تو هم مثل یه بچه عاقل بشین یه گوشه. ولی این نابکار با اینکه من به تعهداتم عمل کردم این جنایتکار که ننگ به نیرنگ او باد خلاف وعده های توافق نامه عمل کرد.
تقریبا ساعت یک و دوی شب بود که دیدم گوش راستمم بهش پیوسته و حالا مشکل شده دوتا. درد دندون کم بود گوشمم درد گرفته بود. بهشون گفتم: آیا من یاسین به گوش خر می خوندم دو ساعت؟ آیا این بود رسم یک عمر مراقبت صادقانه؟ این بود رسم رفاقت؟ نمک میخورین نمک دون میشکنین؟ زرشک! من که محلی بهتون نمی دم. فردا هم که جمعه است. فوقش نیم ساعت دیگه خوابم میبره. تا فردا صبح بزرگ میشم یادم میره. نامبرده ها ولی در پی این حرف بنده یک سری حرکات منشوری انجام دادن که امیدوارم کمیته اخلاق به درستی پیگیری کنه. خلاصه که نیم ساعت دیگه هم سپری شد و بنده دیدم که نه! این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیست که جارو به دمش میبنده. و از قدیم هم گفتن سری که درد نمی کنه سراغ خونه کدخدارو میگیره. نتیجه اینکه رفتم سراغ یخچال گرامی و از سر تا تهش رو گشتم تا رسیدم به یک عدد استامینوفن 325 میلی گرمی. و یادم افتاد آتقی ماست‌بند همیشه میگفت اگر قرص استامینوفن رو بجوی تأثیرش بیشتره. پس انداختم بالا و با شدت هرچه تمام تر جویدمش. و بعد هم با حرص اومدم و اولین پشتی که روی زمین پیدا کردم رو گذاشتم زیر سرم و خوابیدم. در کمال تعجب توی همون موقعیت خوابم برد. و اینچنین شد که صبح شد. صبح که شد اولین چیزی که حس کردم این بود که دندونم اصلا درد نمیکنه. خوشحال شدم. ولی دومین چیزی که حس کردم این بود که گردنم به شدت درد میکنه. به زحمت یه نگاه به زیر سرم انداختم و فهمیدم شب روی پشتی خوابیدم که تنها کاربردش پرتابش و زدنش توی سر این و اونه از بس که بزرگه. و اصولاً کسی روی این پشتی نمیخوابه. و این شد که از دم صبح تا آخر شب مثل یه زاویه قائمه تکیه دادم به دیوار و کارام رو پیش بردم. الان هم که باز شب شده و این دیوونه باز درد میکنه. 

خلاصه که سالی که نکوست از گنجیشکای اول پاییزش پیداست. حالا از صبح برید هشتگ بنزنید «نیگا نارنجیارو؟ نیگا به زبان حال با انسان سخن میگه!» بابا نارنجی چیه؟ پاییز کیه؟ با این همه درد چجوری بگذرونیم امسال رو؟ 


+فردا ویرایش میکنم. فعلا باید از زاویه قائمه به صد و هشتاد تغییر جهت بدم برای خواب!