سؤال این است: آیا می‌شود با «یک شیشۀ مربا» داستان نوشت؟

اگرچه سؤال، سؤال عجیبی به نظر می‌آید. ولی در جوابش باید بگویم: بلی می‌شود نوشت. به‌خصوص اگر نویسندۀ داستان آقای هوشنگ مرادی کرمانی باشد، آن‌وقت خیلی هم خوب می‌داند چگونه نان را به تنور بچسباند که نتیجه‌اش یک طعم ماندگار باشد. «مربای شیرین» یک داستان نود صفحه‌ای است که دقیقاً با یک شیشۀ مربا نوشته شده. داستانی که ظاهراً برای ردۀ سنی جیم و دال است؛ ولی برای من بیست و شش ساله هم به دلایلی خواندنش لذت‌بخش بود.

دلیل اولش نوع نگاه نویسنده و جهان‌بینی همراه با طنز نویسنده است؛ مرادی کرمانی این توانایی را دارد که تلخ‌ترین انتقادهای اجتماعی را شیرین کند. حرفش را به شکلی می‌زند بزند که در قدم اول خواننده را به لبخد زدن وادار کند و بعد نیشتری هم به او بزند. دومین دلیلی که داستان «مربای شیرین» را خواندنی می‌کند سوژۀ داستان است. داستان به این شکل شروع می‌شود که پسرکی دوازده ساله به نام جواد نشسته و دارد زور می‌زند تا در یک شیشۀ مربا را باز کند. ولی زورش نمی‌رسد. مادرش هم با استفاده از ترفندهای مادرانه و گرفتن شیشه زیر شیر آب نمی‌تواند در شیشه را باز کند. مرد همسایه هم از پس باز کردن در شیشه مربا برنمی‌آید. این کشمکش به مدرسه می‌رسد و بچه‌های مدرسه و معلم‌ها هم نمی‌توانند بر در شیشۀ مربا پیروز شوند. جواد شیشۀ مربا را به بقال محله برمی‌گرداند و از او می‌خواهد که در شیشه را باز کند. ولی او هم نمی‌تواند. مرد بقال یکی یکی دیگر شیشه‌های مربا را امتحان می‌کند و متوجه می‌شود که در هیچ یک از شیشه‌ها باز نمی‌شود. پسرک شیشۀ مربا را می‌برد و پیگیر شکایت از کارخانۀ تولیدکننده می‌شود. خبر در سطح شهر می‌پیچد، کامیون‌های توزیع کننده کارخانۀ شبدر مرباها را از سطح شهر جمع می‌کنند. بازار شایعه داغ می‌شود. شایعه می‌شود که قرار است قیمت مربا بالا برود. مردم می‌ریزند توی مغازه‌ها و شیشه شیشه مربا می‌خرند. مغازه‌دارها کارتن‌های مربایی را مخفی می‌کنند که کارخانه‌ها نتوانند آن‌ها را جمع‌آوری کنند. شرکت‌های تعاونی مربا را سهمیه‌بندی می‌کنند. قیمت مربا و به خصوص مرباهای شرکت شبدر در بازار بالا می‌رود. این شایعه‌ که داخل فلز برخی درها طلا به کار رفته دهان به دهان می‌چرخد؛ به همین خاطر قیمت شیشه‌هایی که شکل خاصی دارند بالاتر هم می‌رود و مرباهای کارخانۀ شبدر از همۀ مرباها گرانتر می‌شود. 

سوژۀ اصلی داستان همین‌قدر ساده است. داستان از باز نشدن در یک شیشۀ مربا شروع می‌شود و همین کشمکش ساده رفته رفته به یک مشکل اساسی در سطح شهر و کشور تبدیل می‌شود. اینکه بتوانی برای گفتن دغدغه‌ها و حرف‌هایت از یک شیشۀ ساده شروع کنی و داستانی بنویسی که نزدیک به نود صفحه ادامه پیدا کند، پیوستگی‌اش را از دست ندهد، زبانی ساده و روان داشته باشد، وسط‌های مسیر آبکی نشود و هرز نرود، و پایان خوبی هم داشته باشد، همان هنری است که یک نویسنده را نویسنده و یک داستان را داستان می‌کند.