و گفته اند مردی را به مرگ محکوم کردند چون خواستند که اعدامش کنند دانشمندی بیامد و تقاضا نمود تا اعدام را به او بسپارند. روز اعدام فرا رسید مرد دانشمند جهت اعدام تیغ تیزی بیاورد همراه تشتکی بزرگ. و رو به مرد تبهکار نمود و گفت ببین این ها اسرار دارند تا با این تیغ به طرز فجیعی به قتل برسانند اما من به تو لطف میکنم و تنها زخمی عمیق بر گردن تو میزنم تا به راحتی و بدون اینکه درد بکشی در عرض نیم ساعت جان بدهی، سپس چشم های مرد را ببست و با تیغ زخمی کوچک بر گردن مرد وارد کرد و بعد لوله ای از آب گرم بر گردن او جاری ساخت. مرد گمان کرد که رگ گردنش را زده اند و این گرمی از خون خود اوست!!!!!

و حقیقت این بود مرد پس از نیم ساعت جان سپرد... 

س.ن: نقل به مضمون از یک فایل صوتی که صبح در طول مسیر دانشکده گوش دادم.