ادخلوها بسلام آمنین... درباز شد

از میان جمعیت راهی به این سر باز شد

در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین

هر زمان که یا رضا گفتیم،معبر باز شد

اول نامش که آمد بر زبانم سوختم

در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد

از صدای گریه زن ها یکی واضح تر است

خوش بحالش بعد عمری بغض مادر باز شد

دار قالی...پنجره فولاد...مادر سالها

بس که روی هم گره زد  بخت خواهر باز شد

نان حضرت، آب سقاخانه،اشکی پرنمک

سفره یک شعر آیینی دیگر باز شد

مادر از باب الرضا ردشد، به من رو کرد و گفت

بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد.


محمدحسین ملکیان