نمی دونم چرا نسبت به جمعه ها هیچ وقت حس خوبی نداشتم.

اگرچه بچه که بودیم روزهای جمعه خوشحال بودیم، از اینکه مدرسه تعطیل بود و با خیال راحت عصرهای جمعه مینشستیم و کارتون "فوتبالیست ها" و "سیب خنده" نگاه می کردیم. ولی بعد از اون غم عصرهای جمعه به معنای واقعی کلمه نابودگر بود...

نکته جالب اینکه ازشنبه ها هم متنفر بودم! شاید چون ازبخت بدش بلافاصله بعد از جمعه ها بود!

اصلا با اینکه شنبه باید آغازگر و نقطه شروع کارها باشد مشکل داشتم.

خب چرا شنبه؟

چرا مثلا دو شنبه ها نقطه شروع نبود؟

به قولی "شنبه همیشه عادت آغازه، نه شروعی مدلل..."



البته اینکه نسبت به جمعه حس خوبی ندارم دلیل بر این نیست که نسبت به آهنگ جمعه استاد فرهاد مهراد هم حسی نداشته باشم! و نکته جالب انگیزناک اینکه از اتفاق عاشق این آهنگ هستم! :)

بشنوید!



جمعه‌ها غم دیگه بیداد میکنه

آدم از دست خودش خسته میشه

با لبای بسته فریاد میکنه

داره از ابر سیاه خون می چکه

جمعه‌ها خون جای بارون می چکه...