حال و هوای این روز هایم خیلی شبیه این تصویر است، روزهایی که سخت میگذرد.سخت! سخت!

مطمئنم این کوه رفتن های عصرگاهی اگر نبود، زودتر از این ها کارم به بیمارستان کشیده بود.

 بی خواب هم شده ام!

 همان چند ساعت که می خوابم هم کابوس ها دست بردار نیستند!

 راستش از دست این ضمیر ناخودآگاهم به ستوه آمده ام.

 دلم میخواهد با تیشه به جانش بیافتم و سر از بدنش جدا کنم! 

آنقدر آدم فضولی است که حتی در خواب راحتم نمیگذارد. تا چشم هایم بسته می شود. استاد را می بینم که گله مند است. و فلان مسئول را می بینم که باز با من دست به یقه شده است. و خواب می بینم همه کارهای تابستان امسال به هم گره خورده اند! و من بین این همه گره گیر افتاده ام...! و باز از خواب می پرم! 

راستی کسی به ضمیرناخوآگاه اضافی نیاز ندارد؟

در حد نو! مال یک دانشجوی بخت برگشته بوده که فقط شب ها با آن کابوس می بیند!


+عکس، از نقاشی استاد فرشچیان، عکاس شاهین روزخوش(آقای مربع)

نام برده یک گروهک بلاگری هم در تلگرام دارد، اگر دوست داشتید. ( برای من که ایام خوبی رو نمیگذرانم منبعی برای شاد بودن است!)


++شاید چند وقت نبودم، یا بودم و کامنت ها را بستم، یا بودم و کامنت ها را نبستم و فقط جوابشان را ندادم! یا حتی شاید بودم و کامنت ها باز بود و جواب هم دادم! نمی دانم.