۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آهنگ نگاری» ثبت شده است

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۹ آذر ۹۹
  • ۱۱ نظر








می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

سعدی






پ.ن:

ساز و آواز بیات ترک، محمدرضا شجریان، مجید درخشانی، آلبوم در خیال

zeyel meyel

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۸ مرداد ۹۹
  • ۱۲ نظر

 


دریافت

 

نمی‌فهمم چرا چند روزی است بند کرده‌ام به این آهنگ. گفتم اینجا هم بگذارمش که یک موقع وبلاگ بی‌ نصیب نماند.

همین.

کنسرت آنلاین موسیقی نواحی

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۳ مرداد ۹۹
  • ۸ نظر

انجمن موسیقی ایران قرار است از امشب تا یک‌شنبه شب «کنسرت‌ آنلاین موسیقی نواحی» را برگزار کند. اگر اهل موسیقی فولکلور هستید و از شنیدنش لذت می‌برید، پیشنهاد می‌کنم این چند شب را از دست ندهید.



یک: برای بزرگ شدن تصویر روی آن کلیک کنید.

دو: آدرس صفحۀ انجمن موسیقی ایران

سه: بیش از این حرفی نیست.

بیا و درمان زخم‌هایم باش شاره‌جان

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۵ فروردين ۹۹
  • ۱۳ نظر

به دنبال شاره می‌گردم. شاره‌ای که نمی‌دانم کیست و کجا باید پیدایش کنم. نه هیچ نامی از او مانده  و نشانی. فقط این را می‌دانم که روز روزگاری جوان رعنایی بوده و شاره‌ای. جوان دل‌بستۀ شاره بوده. روزها و شب‌ها به یاد او بوده. با یاد او آرام می‌گرفته و با یاد او روزگار می‌گذرانده. شاره هم لابد عاشق بوده. عاشق همین جوان بخشو. من به دوقطبی عاشق و معشوق اعتقاد ندارم. باید هر دو سمت این دوقطبی «عاشق-عاشق» باشد تا عشق جریان یابد. همین است که می‌گویم لابد شاره هم عاشق بوده؛ همین‌طور که آن جوان رعنا. بگذریم. از عشق می‌گفتم و از روزگار که انگار تنها وظیفه‌اش جدایی‌افکنی است. اینکه چه اتفاقی روی داده، اینکه چرا شاره از آن جوان رعنا دور افتاده و اینکه سرانجام کارشان چه شده، همه مجهولات این قصه است. قصه‌ای که تنها با چند بیت به پایان می‌رسد. چند بیتی که آن جوان بخشو در غم دوری شاره‌اش می‌خوانده؛ که هنوز دوری شاره را باور نکرده بوده؛ که هرروز دوتارش را دست می‌گرفته و می‌خوانده: کجایی شاره جان؟ کجایی که من غمگینم و ناراحت. دلم برای چشمان تو تنگ است. من باور ندارم این حرف‌ها. می‌دانم که می‌آیی. بیا شاره جان. بیا و بگو از کجا و چطور خودم را به تو برسانم. بیا و زخم‌هایم را درمان باش. شاره جان. بیا شاره جان، جان. بیا شاره جان. 

 

برای شنیدن: 


دریافت

پ.ن: بیا شاره‌جان از استاد سهراب محمدی. زبان هم کردی کرمانجی است.

صدا کی می‌دهد تار شکسته

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۰ فروردين ۹۹
  • ۱۵ نظر

 


دریافت

 

   

 

 

دلی دیرُم چو مرغ پا شکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
به مُو گویی که طاهر تار بنواز
صدا کی می‌دهد تار گسسته؟

 

پ.ن:

آواز: عبدالوهاب شهیدی
نوازنده: جلیل شهناز
شعر از بابا طاهر

 

دیگر حوصله‌مان از این زندگی سر رفته...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۱ دی ۹۸
  • ۸ نظر

کسانی هستند که بر بختشان زاری می‌کنند.

کسانی هستند که زنده‌اند و بر سر مزار خود گریه می‌کنند.

کسانی هستند که پیش از موعد پیر می‌شوند.

دیگر حوصله‌مان از این زندگی سر رفته


اگر بخت بهتری داشتم...

در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده، آواز نمی‌خواندم!



#الحق_و_والباطل

#سعاد_ماسی



دریافت


پی‌نوشت: از سر ظهر که خبرها را خواندم، دلم می‌خواهد فریاد بکشم. حرف بزنم. بنویسم. بنویسم. بنویسم. بنویسم. بنویسم. بنویسم و هرآنچه ذهنم را به آتش کشیده، بریزم بیرون؛ امّا راستش تمام حرفی که می‌خواستم بزنم را سعاد ماسی الجزایری با همین آهنگ آرامش زده. خلاصه‌اش می‌شود اینکه: اگر بخت بهتری داشتم(داشتیم)، در حالی‌ که اشک در چشمانم حلقه زده، آواز نمی‌خواندم. راستش دیگر حوصله‌مان از این زندگی سر رفته.

به زندان

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ آذر ۹۸
  • ۸ نظر

روایت‌های متفاوتی از آهنگ به‌زندان صبا هست. ولی من دوست دارم باور کنم روزی‌روزگاری ابوالحسن خان صبا، از کنار زندان قصر می‌گذشته، در راه دسته‌ای از زندانیان را می‌بیند که در ردیفی به سمت زندان می‌رفته‌اند. احتمالاً چند نگهبان هم پیشاپیش‌ آنها در حرکت بوده‌اند. تا اینجا همه چیز عادی بوده. امّا از قضا یکی از زندانی‌ها آوازی به زبان لری می‌خوانده. آوازی که هوش از سر ابوالحسن خان صبا می‌برد. همین می‌شود که پسر ابوالقاسم کمال‌السلطنه، وقتی هوش و حواسش سر جایش می‌آید، می‌بیند همراه زندانیان وسط زندان قصر ایستاده است. آشفته‌حال شروع می‌کند به فریاد زدن که:«آقا اشتباه گرفتید. به پیر به پیغمبر من زندانی نیستم. من داشتم راه خودم را می‌رفتم. به این سوی چراغ رهایم کنید آقا.» از آن طرف چند زندانبان با چوب و چماق دست و پای صبا را می‌گیرند و می‌برندش سمت یکی از سلول‌های زندان.

این‌جا را ابوالحسن خان صبا کمی باید شانس آورده باشد. مثلاً شانس آورده باشد و همان لحظه افسرنگهبان زندان سر رسیده باشد. نگاهی به سر و وضع مرتب ابوالحسن خان بیاندازد، مهر او بر دلش بجنبد و باور کند که او راست می‌گوید. بعد حکایت مرد خوش‌پوش را بشنود و قبول کند او راست می‌گوید و قصد بدی از آمدن به زندان قصر نداشته است. بعد با کمی توپ و تشر و گرفتن تعهد مرد خوش‌پوش زندان را آزاد کند تا برود دنبال زندگی‌اش.

ادامه‌اش هم که دیگر مشخص است. ابوالحسن خان صبا، راست راست خواهد آمد خانه. بی‌توجه به همه چیز و همه جا، می‌رود سراغ ویولن. شروع می‌کند به نواختن ملودی همان آواز لری و بالا و پایین کردن نت‌های آن آواز؛ و سرانجام همۀ این‌ نواختن‌ها و بالا و پایین کردن‌ها می‌شود به زندان!


دریافت


پی‌نوشت: ابزار پخش آنلاین وبلاگ، ایراد داشت. کمی دست‌کاریش کردم و امیدوارم که درست شده باشد. اگر ایرادی در پخش آنلاین آهنگ دارید، بنویسید.


پی‌نوشت دو: این شما و این بازگشت دکتر میم

گفتم بگم، نگید نگفت!

ای داد و بی‌داد دل و دین دادم

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸
  • ۲۲ نظر

موسیقی مقامی خراسان یک «آنی» برای خودش دارد که نمی‌دانم چیست. به نظرم چیزی است فراتر از موسیقی. فراتر از چند نت و نوا. انگار همۀ این ساز و آوازها، همۀ این نغمه‌ها بهانه‌ای باشد تا خواننده از «زیستن» سخن بگوید. برداشت شخصی خودش از زندگی را بیان کند و از درونیات خودش بگوید. ابراهیم شریف‌زاده را خیلی وقت نیست که می‌شناسم. ولی صدایش هم ساز است و هم نوا. همین است که وقتی می‌خواند دیگر دنبال هیچ نیستم. به جایش گوش تیز می‌کنم تا صدای «زیستن» را، صدای «زندگی» را، صدای «جریان زندگی» را از لابه‌لای کلمات ابراهیم شریف‌زاده بشنوم.

 صبح پنجشنبه‌ را با مناجات‌های ابراهیم شریف‌زاده آغاز کرده‌ام.

 


دریافت

بساز و بسوزم گواهی الهی 

به جز تو ندارم پناهی الهی

 

 

متن خوانش:

ای داد و بی‌داد دل و دین دادم
هرکه غیر او رفت از یادم
سر بازار دیدارت 
منم از جان خریدارت
 چنت آرم به بازارت
کنم حیران زلیخارا
ای داد و بی‌داد دل و دین دادم
هرچه غیر او رفت از یادم
مرا باشد متاع جان 
فدای عارض جانان 
به جز سودای مهرویان
نخواهم هیچ سودا را
ای داد و بی‌داد دل و دین دادم
هرچه غیر او رفت از یادم
که مجنون پریشانم
سبب از عشق می‌خوانم
مگر پایان کنم آخر 
کتاب عشق لیلا را 
ای داد و بی‌داد دل و دین دادم
هرچه غیر او رفت از یادم
خداوندا تو درمان کن 
تو این درد دل ما را
ز لطف خویش حل گردان
تمام مشکل ما را
گل رخسار یاران را 
دمادم تازه‌تر گردان
به چهچه در گلستان کن
تو این دم بلبل ما را 
ای داد و بی‌داد و بی‌داد دل و دین دادم
هرچه غیر او رفت از یادم
براه باطل افتادم
نوشتند خط ما باطل
ز رحمت شست‌وشویی ده
تو خط باطل ما را
ای داد و بی‌داد دل و دین دادم
هرچه غیر او رفت از یادم