۹۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرنگاری» ثبت شده است

از غزلیات

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱ ارديبهشت ۹۹
  • ۳۳ نظر

ما را سَریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سربرود هم برآن سریم



+روز اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی شیرازی است.

پ.ن: آلبوم نوا مرکب‌خوانی را پیدا کنید و گوش دهید.

پ.ن2: اگر دوست داشتید، بیتی از سعدی بنویسید.

برای بامعرفت‌های عالم

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۰ آذر ۹۸

کتاب بامعرفت‌هایش را از توی قفسۀ طنز برمی‌دارم. حمد و سوره‌ای می‌خوانم و بعد به نیت فال، کتاب را باز می‌کنم:


عشق شما بسته به جونم هنوز

واسه شما دل‌نگرونم هنوز

دم به دم و روز و شب و ماه و سال

آدمه و هزار فکر و خیال

می‌گم یه‌وقت تو راه کج نیفتین

بیخودی رو دندۀ لج نیفتین

به جرم بند و بستِ پشت پرده

فنا نشین یه‌وقت خدا نکرده

نشین دچار نخوت و توهم

با چارتا بوق و سوت و دست مردم

کسی اگه محل‌تون می‌ذاره

یه وقتی یابو ورتون نداره

همیشه عجز و ندبه از ورع نیست

سلام اهل خدعه بی‌طمع نیست

دوماد اگر پدرزنو می‌بوسه

برای بعله گفتنِ عروسه

بعله‌برون به قصد چاپلوسی

برای عقد و بعدشم عروسی

نمی‌شه کوهو کَند و نابودش کرد

نمی‌شه دریا رو گل‌آلودش کرد

تو غم و شادی مث مولا باشیم

جنگل و کوه و دشت و دریا باشیم



دریافت (از آلبوم بامعرفت‌های عالم با صدای استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد عزیز.)

+روانش شاد.

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲ آذر ۹۸
  • ۲۸ نظر




ای پادشه خوبان[اینترنت] داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد، وقت است که باز آیی...




امید می‌پروریم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸
  • ۲۳ نظر

هنا، عند مُنْحَدَرات التلال، أمام الغروب

 وفُوَّهَة الوقت، 

قُرْبَ بساتینَ مقطوعةِ الظلِ، 

نفعلُ ما یفعلُ السجناءُ، 

وما یفعل العاطلون عن العمل:

نُرَبِّی الأملْ.


(اینجا، در سراشیب تپه‌ها، پیشاروی غروب

و دهانه توپ زمان، 

کنار نهالستان‌های شکسته‌سایه، 

به همان کاری مشغولیم که زندانیان

به همان که خیلِ بیکاران: 

امید می‌پروریم)


از صبح نشسته‌ام به خواندن جزوۀ ادبیات. به حفظ کردن اسم شاعرها و کتاب‌هایشان. کاری مسخره برای شرکت در یک آزمون استخدامی.(که خود آزمون و شرکت من در آزمون و تمامی این فرایند هم کم مسخره نیست.)

می‌رسم به اسم محمود درویش. شاعر عرب که به گفتۀ این برگه‌‌های روی زمین، تنها برای فلسطین شعر می‌گفته و شاعر مقاومت فلسطین است و کتاب «از یک انسان» اثر اوست. 

من اما هروقت اسم محمود درویش را می‌شنوم، یاد کلمه‌های بالا می‌افتم. کلمه‌هایی که بی‌شباهت به حال این روزها نیست. راستش روزهاست که نشسته‌ایم و امید می‌پروریم. همچون که خیل بیکاران، همچون که زندانیان.

همین.


پی‌نوشت: راستی از محمود درویش چه شعری در کتاب‌های درسی بود؟

با یاد و خاطرۀ لاادری همایونی

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۳ شهریور ۹۸
  • ۱۲ نظر

طفل بی حوصله‌ام خسته ز تعطیلی‌ها

مهر من زود بیا! وقت دبستان من است...

لیلا خرم‌گاه


برای ابوالفضل زرویی نصرآباد عزیز

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۴ آذر ۹۷



خواستم تمام غم‌ و اندوهم از رفتن استاد را بریزم در قالب کلمه‌ها و به زبانش بیاورم، تا شاید کمی دلم را از آشوب نجات دهم. ولی خوب که فکرش را کردم، دیدم نه! نمی‌شود برای مردی که ناامیدی را دوست نداشت و غم و اندوه را نمی‌پسندید، این شکلی کلمه‌ها را کنار هم چید. به این نتیجه رسیدم که من اگرچه برای از دست دادن این مرد بزرگ اندوهگینم، ولی حق ندارم این اندوه را به خورد دیگرانی بدهم که یا از استاد خاطره‌هایی خوب دارند و یا فقط خوانندۀ شعرها و داستان‌های طنزش بوده‌اند؛ یا حتی تا همین چند روز پیش کمتر اسمش را شنیده بودند. نه من این حق را نداشتم. نتیجه اینکه تصمیم گرفتم فقط یکی از شعرهای استاد زرویی نصرآباد عزیز را به یادگار نشر دهم، تا شاید خنده‌ای بنشاند روی لبان رهگذری و به فاتحه‌ای روح استاد را شاد کند. پس اگر این متن را می‌خوانید، ضمن لبخند، لطفاً فاتحه یادتان نرود.
س.ن: راستش هنوز باورم نشده این اتفاق‌ را و دلم هم نمی‌خواهد که باورش کنم. شاید برای همین است که از واژۀ مرحوم استفاده نکردم. چقدر گناه داریم ما، چقدر گناه داریم ما.

فریاد ای فریاد...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۳ آبان ۹۷
  • ۲ نظر



دریافت


شبانگاهان پنجشنه رو چنین گذران کنیم.

خنک آن قمار دیگر

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۳ آبان ۹۷
  • ۶ نظر

 


دریافت

 

غروب پنجشنبه را چنین گذران کنیم.