۳۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خدا....

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۳۱ تیر ۹۴
  • ۳ نظر

خدا ! به حق دل عاشقان سرگردان
مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان

به  کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق
نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان

یقین که عشق و غمش حکم نان انسان است
ولی امان که اگر در گلو بماند نان

جناب ِعشق عجب باغبان بی رحمیست
دو لاله چیدن از آن باغ و اینهمه تاوان؟!

به قدر قدرت هرکس ستم سزاوار است
مگر که بید چه دارد برابر طوفان؟!

خدا ! بریده ام از عشق و زندگی دیگر

به آیه آیۀ  توبه، به جان الرّحمن


"علی حیات بخش"


بوی باران می آمد

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ تیر ۹۴
  • ۵ نظر

بوی باران می آمد و ما از هوش بی هوش و مدهوش و سرمست از الطاف خداوندگار قطرات باران.



 سرمستی رحمت خداوندی.


یک خاطره قدیمی....

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ تیر ۹۴
  • ۹ نظر

اوایل ترم هشت بود، شش پسرک جوان بر شش تخت چهارگوش تکیه زده و بیخود از خود به دیوارهای اتاق نمور و کوچک خوابگاه ذل زده و هر یک به کاری مشغول. در اتاق به آرامی باز می‌شود، جوان هفتم با چمدانی بزرگ در دست از راه می‌رسد. عرق از سر و پکالش جاری است. شش جوان دیگر به‌یک‌باره به سمت صدا می‌چرخند. بلی حسنک وزیر ( مابین خودمان حسنک صدایش می‌زدیم! ) خودمان است.

این حسنک جوانی بود قد بلند و تقریباً لاغر اندام، با قیافه‌ای سیه‌چرده‌ای مخصوص جنوبی‌ها و اهل دشتستان بوشهر (  به معنای واقعی کلمه یک سیاهه نارگیله به تمام معنا!!! - توضیح از بنده هم‌اتاقی) . از خصایص این طفل داستان‌گویی‌ها و خاطره گویی هایش بود که گاه به پرچانگی هم می‌رسید اما هرچه که بود همه ما عاشق خاطراتش بودیم. این بار نیز طبق معمول چیزی نو در چنته داشت. به محض آمدنش شروع کرد از نخل و نخلستان گفتن و اولین تجربه کشتن نخلی خردسال با دستان خودش! به اینجا که رسید چشمان ما از حدقه در آمده و هر یک چهارتا شده بود، که خداوندا کشتن نخل دیگر چیست؟ این حسن وقتی دید بحثش به جذابی دارد پیش می‌رود طبق معمول کمی هم آب و روغن قاطی داستانش کرد و شروع کرد به گفتن از انواع نخل و خرما و کشتن نخل‌های ضعیفی که امیدی به باردهی آن‌ها نیست و نتیجتاً استخراج پنیر آن نخل بخت‌برگشته! باری، بحث‌های بسیار کردیم و حرف‌های زیادی زدیم و قرار بر این شد که این حسن بعد از عید مقادیری از این پنیر را برای ما به ارمغان بیاورد. و ما کل عید را با این وعده و وعید به سر بردیم.

روز موعود فرارسید. حسنک تازه از راه رسیده بود و چمدان اسرار آمیزش را بازنموده و یک به یک وسایلش را از آن خارج می‌کرد و ما با اشتیاق فراوان دورش حلقه زده بودیم و با نگاهی کنجکاوانه او را تحت نظر گرفته بودیم که چه خواهد شد...

دست آخر جسمی استوانه‌ای را که با دقت هرچه تمام‌تر بین روزنامه‌ای پیچیده شده بود را از کیف خارج کرد. چشمانمان تماماً با ضرب‌آهنگ حرکات حسنک هماهنگ شده بود. روزنامه را آرام و با طمأنینه‌ای خاص باز کرد. و ما چهارچشم در حال تماشا.

درون روزنامه پیچ جسمی سپید رنگ بود که باز با دقت کامل دورش را با برگ‌های نخل پوشانده بودند ( این حسن ما بسیار فرد منظمی بود و خطی بسیار زیبا نیز داشت! - توضیح از بنده نگارنده - ). حسنک با کارد مخصوصش ذره ذره این پنیرک را خورد می‌کرد و ما خورده خورده از آن می‌خوردیم!!!! بسی خوش‌مزه بود و دل‌چسب. مزه‌ای داشت شبیه آغوز گاو! ( اولین شیر گاوی را گویند که به‌تازگی بچه‌اش را زائیده است و بسیار خوش‌طعم می‌باشد - توضیح از بنده نگارنده -) و به نرمی همان پنیر.

پس از تست ( خداوندا مرا ببخشاید بخاطر بکار گیری این کلمه اجنبی! وای بر من) کردن پنیر خرما باز نوبت رسید به صحبت‌ها و خاطرات شیرین حسنک از تعطیلات عید و باباپیرش و موتور سواری‌هایش با برادرش حسین در دل نخلستان‌های دشتستان. و باز بنده نگارنده‌ای که در این بین خواب چشمانش را در ربود....

Nuclear energy

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۹ تیر ۹۴
  • ۵ نظر

.«دشمن چو از هر حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند، پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند»..
سعدی شناسان و اهل مطالعه و تحقیق گفته اند که این افاضات شیخ اجل احتمالا در باب سیاست خارجه است!!!
اما من به یقین می گویم که این بیانات شیخ از باب هشتم است، و دیگر هیچ!!!!!!


.


گزیده ای از دو کلمه حرف حساب های کیومرث صابری عزیز.

عجیب همچنان تازه است. عجیب.

بحران کم آبی تا کم آبی بحرانی...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۸ تیر ۹۴
  • ۴ نظر

شهرستان ما یکی از پر آب ترین شهر های استان اصفهان بحساب می آمد. تا جایی که جهت حل بحران کم آبی استان های کرمان و یزد به فکر انتقال آب از سمیرم به این استان ها هستند!!!

اما از امروز صبح آب نداریم! تقریبا بیش از هشت ساعت قطعی آب و نق و نوق های بنده نگارنده به مادر گرامی و مادر بزرگ عزیز من باب همین مصارف آب روزانه! از آب پاشی صبح به صبح حیاط تا رها کردن شیر به امید رفت و برگشت تا تلفن خانه به فرض مثال!!! و نهایت سکوت این دو گرامی...

تا دقایقی پیش که با سازمان آب تماس حاصل نموده و علت را جویا شدیم و فرمودند امسال به شدت شهرستان با مشکل آب شرب روبروست و از این حرف ها!

باری، حال مادر بزرگ گرام چندی از همسایگان عزیز را دور خود جمع نموده و بسی "نصایح کم آبی"! ارزانی میدارد این مهربانان را!؟!؟

مانده ام مشکل از نوع نصایح من بود؟

یا نطق گوینده سازمان بررایی خاصی داشت....

البته که مهم نیست و تنها نکته همین کم آبی بحرانی است و بس.


به یاد خسرو شکیبایی

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۸ تیر ۹۴
  • ۲ نظر


سلام

حال همه ما خوب است

ملالی نیست

 جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور 

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند

با این همه عمری اگر باقی بود

 طوری از کنار زندگی می گذرم 

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان

تا یادم نرفته است بنویسم

حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود

میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است...


 


به یاد روز درگذشت زنده یاد خسرو شکیبایی عزیز.

خدایش رحمت کناد.

و به درستی که تنها این صداست که می ماند....

صدایی که یار غار و رفیق گرمابه و گلستان راه و نیم راه یک واحد بنده نگارنده جامعه گریز است و دیگر هیچ...!


لینک دانلود دکلمه


یک داستان خوب

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۸ تیر ۹۴
  • ۲ نظر
یک داستان خوب از یک دوست خوب و دیگر هیچ.

... صدای بال زدن بیدارم می کند. چشم می گشایم. با حیرت به مرغ آبشاری که لب پنجره نشسته است می نگرم. بی حرکت، سرش را کج کرده و به من خیره شده. تیره ی پشتم به لرزه می افتد. راهنمای دنیای زیرین. مرغ از عمق جانش آوازی کوتاه می خواند. آوازی که انگار از کودکی منتظر شنیدنش بوده ام. آوازی که گویی زاده شده ام تا آن را بشنوم...

دروازه دوزخ

.
 محمد مهدی سیاهکالی

این عید سعید آمد

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۶ تیر ۹۴
  • ۹ نظر

ضمن تبریک و شادباش جهت طاعات و عبادات ( تبریک از این روی که قطعا با لطف پروردگار مورد قبول واقع خواهد شد) از همین درگاه مجازی عید سعید فطر را نیز به شما مهربانان تبریک و تهنیت عرض می نماییم.

ان شالله سال دیگر نیز توفیق زیارت این ماه مهربان را داشته باشیم.



و چند شعر زیبا :


بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم

سفره‌ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است...

فاضل

 

دیگران را عید اگر فرداست، ما را این دَم است

روزه داران ماه نو بینند و ما ابروى دوست

سعدی جان


آرزوی دیدنت تنها نه اهل ذوق را
شیخِ مسجد را هم این رویا به بام آورده است!
حسین جنتی

 

قـدر بشناسید مستـان آخریـن پیمانـه را...
ساقـی این هفته کند تعطیـل این میخانه را...
گو به مهمانان که مهمانی به پایان می رسد...
خورده یا ناخورده بایـد ترک کرد این خانـه را...


س.ن: از دوستان دعوت می کنیم این پست را تکمیل کرده و شعری برای ما بنگارند که گفته اند ذکات یک شعر خوب اشتراک گذاری آن است...

سپاس.