۳۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

فقان از دست این روزگار قدار کجمدار لاکردار!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳۱ مرداد ۹۵
  • ۲۵ نظر

این یکی دو هفته عجیب غریب ترین لحظه ها رو تجربه کردم! فکر کنم این حالت هارو از پست ها و نحوه جواب دادن به نظرات و بعضا نظراتی که توی پست هاتون گذاشتم فهمیده باشید. نتیجه این دو هفته عجیب و غریب اتفاقات و حواشی عجیب و غریب ترش بود! :


یک موردش که خب همون پست  چشم ها بود! 


مورد دوم رو براتون تعریف کنم. خیلی سوتی جالبی بود. در حالتی که نت گوشیم وصل نبود داشتم به یک نفر آموزش تلگرام میدادم که چطور یک نفر رو از گروهش حذف کنه! شب که اومدم خونه دیدم سه نفر رو از گروه مشاعره حذف کردم! و داد همه رو بردم بالا! :دی


مورد سوم، اینکه چند وقته هر حرفی که میزنم باعث ناراحتی یک نفر میشه! نکته اینجاست که خودمم اون لحظه نمیفهمم چی گفتم! بعد میبینم فرد مقابل سریع کلت میکشه و قصد داره قانون کلت رو روم اجرا کنه! اون لحظه هم نمیفهمم چی گفتم! فقط میدونم حتما چیز بدی گفتم!


مورد چهارم، این مورد رو واقعیت نمیتونم بنویسمش! پس بیخیالش میشم.


مورد پنجم، این مورد از مورد چهارم بدتر! پس باز هم بیخیال!


مورد ششمی هم بود که میتونم بنویسمش ولی حوصله نوشتنش رو ندارم.


مورد هفتم دیر به دیر جواب دادن نظرات بود.

همین!

خلاصه که تو این چند وقته اگه حرفی سخنی بوده اگه خوبیی بدیی دیدین که خب هیچ بگذریم! ولی اون حرف ها و سخن ها و خوبی بدی هایی که بوده و ندیدین رو لطفا حلال کنید!

یاعلی.

خدا قوت نازنین پهلوان ها

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳۰ مرداد ۹۵
  • ۲۵ نظر


از طلا سرشار؛ "جویبار" لحظه ها جاریست ...



روایت داریم مازندرانی های عزیز و جویباری ها وقتی میرن خونه کسی به جای چایی خوردن یک دست کشتی میگیرن با هم که خستگی شون در بیاد :)

خوشحالم که اینبار تاکتیک های ناجوانمردانه و هیئت ژولی و داورا هم نتونستند پلنگ ایرانی رو زمین گیر کنند.

خدا قوت پهلوان

خسته نباشی دلاور

دل ملت رو شاد کردی نازنین پهلوان ایران


دم حسن رحیمی هم گرم واقعا، عالی بود. عالی. حیف شد که نتونست فینالیست بشه. فقط بر اثر یک غفلت بود.

بعد از 16سال کشتی آزاد کشورمون افتخار آفرین شد. با طلای المیک حسن یزدانی و برنز حسن رحیمی.

امشب هم طلا بردیم، هم برنز رو و هم اخلاق پلوانانه رو به جهانیان نشون دادیم. 



مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری مردی!

دلجویی حسن رحیمی پهلوان از کشتی گیر کوبا پس از ضربه فنی- جدال رده بندی وزن 57کیلوگرم کشتی آزاد.


گلی خوشگلی گلی دلبری و آقاگلی که رصد شد!

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۹ مرداد ۹۵
  • ۱۷ نظر

امان از دست این بچه های با صفای رادیو بلاگی ها :)))


من دیگه توضیحی نمیدم بشنوید اخبار رادیوبلاگی های شماره 10 را.


 

 گلی خوشگلی گلی دلبری گلی از همه زیباتری
گلی واسه من گلی واسه عشق گلی از همه مغرور تری!


فقط من مورد آخر رو شدیدا تکذیب میکنم! این بنده نگارنده یک عدد آقاگل نامغرورم:دی

+تک بیت های بی مخاطب به روز شد! (بعضی شعرها البته همچین تک بیت هم نبودند:دی)
++آقاگل جان بیا با هم دوست بشیم. بیا.

برای کودکان خود نام برازنده انتخاب کنید باشد که رستگار شوند!+الحاقیه

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۷ مرداد ۹۵
  • ۵۷ نظر

اسم بچه تون رو گذاشتید "محمد فردوس"! خب این دانشگاه قبول شد تو جامعه علمی چطور سرش رو بلند کنه؟ (گفتم علمی خنده م گرفت! به قول قیصر ما گفتیم زدیم شمام بگید زده! آره خوبیت نداره!)

یا مثلا "محمد مهین" یا "فاطمه نازنین زهرا" خب این استاد بخواد حضور غیاب کنه نصف دانشجوها میگن حاضر که! 

دیگه حالا از اسم‌های عجیب غریب دهه هشتاد و نود می‌گذریم که تا بچه رو بر نداری و نبری پشت دیوار نمیشه فهمید دختره یا پسر! 

داشتم اینارو می‌نوشتم دیدم این پدیده شوم اخیرا پاش به بلاگستان هم باز شده. به شخصه اسم بعضی وبلاگ ها رو ده بار می‌خونم و نمی‌فهمم اصلا تلفظش چیه! معنی که هیچ! فلسفه پشت اون اسم که دیگه حرفشم نزن!

اصلا هرکی بیاد بگه اسم وبلاگش چیه و چرا؟ موافقید؟ بیاید بگید. یا اگه خواستید یک پست اختصاصی براش ینویسید.


بخوانید پست خانومی را در همین رابطه. ممنونم.

تلخ و شیرین المپیک

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ مرداد ۹۵
  • ۲۲ نظر

دیشب شب عجیب غریبی برای ریو و همه ما ایرانی ها بود. شبی که با برنز قاسم رضایی عزیز شروع شد و بعد رکورد شکنی بهداد سلیمی دلاور. مردی که دیشب به خاطرش تا ساعت چهار صبح بیدار موندم و به خاطر درد و غمش گریه کردم!

 

قاسم رضایی واقعا پهلوانانه مدال گرفت. وقتی چهار امتیاز عقب بود. و کشتی گیر رغیب اخطار گرفت. درد و خستگی تو چهره اش موج می زد. به قدری خسته بود که نمیفهمید چه خبره! برگشت سمت محمد بنا، گفت :" آقا محمد چی کار کنم؟" و خدا میدونه وقتی دوتا بارانداز محکم رو رغیبش زد چقدر ته دلم قنج رفت! و چقدر خوشحال شدم. شاید جنس مدالش برنز بود. ولی به اندازه سه تا طلا ارزش داشت. دلیرانه کشتی گرفت. و پهلوانانانه فن زد. اونجا بود که به سبک هادی عامل داد زدم بارکلا پهلوان. دل ملت رو شاد کردی. 

شیرین بود. خیلی شیرین بود. 

و دم محمد بنای عزیز هم گرم. یادمون نرفته که کشتی فرنگی با محمد بنا کشتی فرنگی شد. 


ولی امان از ساعت دو. و امان از وزنه برداری.

 بهداد وقتی رفت روی تخته برای یک لحظه حس کردم این بهداد نیست که داره وزنه میزنه. این روح تمام مردم ایران بود که همراه با بهداد وزنه میزد. وقتی رکورد یک ضرب رو زد دل تو دلم نبود. ولی می دونستم و ایمان داشتم که به راحتی میزنه و زد. واقعا عالی بود. مثل یک قهرمان. 

ولی هیچوقت به اندازه دیشب از ناداوری نرنجیدم. همیشه می گفتم ناداوری رو فقط برای توجیه کم کاری های خودشون ردیف می کنند. ولی واقعا دیشب اگه ناداوری نبود پس چی بود؟ با چشم خودمون دیدیم که این مردتمام نشدنی  وزنه 245 کیلو رو با چه درد و رنجی بالای سرش برد. درد توی صورتش موج می زد. بهدادی که وقتی وزنه میزد خنده از لباش محو نمیشد. دیشب موقع وزنه زدن اشک توی چشم هاش بود. ولی تیم داوری اینقدر ناجوانمرد بود. که هر دو بار وزنه بهداد رو رد کرد! بی هیچ دلیل و منطقی! نمونه کامل نا داوری بود! اشک تو چشمام جمع شد وقتی اشک رو تو چشمای بهداد دیدم. 

تلخ بود. خیلی تلخ...


کاری به داورا و المپیک و این ها ندارم! ما دیشب دو تا طلا گرفتیم! چه تیم داوری ریو بخواد چه نخواد! ما بودیم که دیشب از المپیک دو تا طلا سید کردیم! 

قاسم رضایی دیشب برای من طلا گرفت. با اخلاقش. با منش پهلوانانه اش. با تلاش و خستگی ناپذیریش. 


و بهداد عزیز هم برای من مرد طلایی وزنه برداری بود. با اختلاف هم طلا رو گرفت. اصلا گور بابای المپیک و هیئت داورانش. مهم قلب 80میلیون ایرانی بود که دیشب به عشق تو می تپید بهداد جان. مهم دل ما بود که شاد شد وقتی رکورد یک ضرب رو زدی. و درد گرفت وقتی که داشتی با درد وزنه میزدی. تو تا همیشه قهرمان و مرد طلایی سنگین وزن مایی بهدادجان. تا همیشه.


چشم ها...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ مرداد ۹۵
  • ۱۸ نظر
چشم‌ها...
چشم‌ها...
وقتی چشم‌ها با هم برخورد می‌کنند.
وقتی همان چشم‌ها زیر نظرت می‌گیرند!
و وقتی می دانی دلیلش را...! 
و آنگاه که غرور و تکبر انسان ها به حدی رسد که نمکت را خورده و نمک دان می‌شکنند!
و باز چشم هایی که میان این همه جمعیت به هم بر می‌خورند و چیزی جز غرور و نفرت در آن نیست!
پناه می برم به خدا از شر چشم ها...


شیوه ی چشمت، 
فریب ِ جنگ داشت

ما غلط کردیم 
و
صلح انگاشتیم...


س.ن1: دیگه خودتون به بزرگی خودتون ببخشید که چرند نوشتم! ولی باید می نوشتمش! چاره ای نبود! 

س.ن2: فلش آدم مثل مسواک میمونه! دست هر کسی ندید!(بخصوص افراد زیر18سال! بخصوص اگر برادرتون باشه!) یا اگر دادید فرمتش کنید! از من گفتن! امضا بنده نگارنده زخم عمیق خورده!

س.ن3: یک نصیحت دیگه! اگه بعنوان یک پیشکسوت به کسی مشاوره انتخاب رشته دادید! همون اول کار بهش بگید که هر اتفاقی افتاد و هر جایی که قبول شدی من هیچ مسئولیتی در قبالش نداشته و ندارم! که نتیجه این نشه که طرف بعد چند ترم بیاد یقه شمارو بچسبه. 
نمیدونم شاید تقصیر ماست که انجمن دانشجوعی مون 10ساله داره تو همچین شهری و با همچین امکاناتی مشاوره انتخاب رشته رایگان برگذار میکنه! حتما باید ولشون کنین برن ایکس تومن هزینه انتخاب رشته شون کنن تا بعد اعلام نتایج فکر کنن دانشگاه یالغوزآباد سفلا بهترین دانشگاه ایرانه! و مهندسی نوین آب یاری گیاهان زیردریایی بهترین رشته دنیاست! 
سری که درد نمیکنه ما چرا دستمال ببندیم؟ والا!

س.ن4: ببین منو! خوندی هم خوندی! 

دعا کنید مشمول قانون کلت نشویم!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۴ مرداد ۹۵
  • ۲۴ نظر

و گفته اند شیخنا در خواب بودی و در عوالم رویا مستغرق بودی که "جوانکی خوش بر و بو" در خواب بر وی ظاهر همی‌گشت. شیخ چون چهره جوانک بدید از تعجب چشمانش گرد شد و شاخ هایش از پیشانی بیرون همی زد. زیرا چهره جوان چهره عادی نبودی و بسیار شبیه طعام بودی تا جوان! 

باری، "جوانک طعام رخسار خوش بر و بو" چو شیخنا را بدید به پیش شیخ آمد و این شعر بخواند که: "یا شیخنا در زندگی خام بدم، پخته شدم، سوختم!" و چون این خواند اندک زمانی بعد به مثال کربن فعال شده ای( اگر ندانستید کربن فعال چیست سرچ کنید!- توضیح از بنده نگارنده بی حواس) سیه شد و در دم فرو ریخت! و بوی ناخوشایندی از خویش برجای همی گذاشت!

شیخنا که از شدت ترس مانده بود که چه کند، بهترین کار را خروج از عوالم رویا دانست و در دم از خواب برخاست! و چون بیدار همی گشت و ویندوزک عقلکش بالا  آمد بدید که همچنان آن بوی نامطبوع کابوس وار به گوش همی رسد! پس جستی زد و به مطبخ همی شتافت! و دانست که آن "جوانک خوش بر و برو" همان غذای چاشت بودی که مادر پخته بودی و رفته بودی و به این امید بودی که شیخنا در خانه است و حواسش جمع باشد! و دانست که تعبیر آن شعر و آن کربن فعال هم همان سوختن غذا بودی! که به فنا رفتی و با رفتنش شیخنا را نیز به فنا بداد! 



لوکیشن آشپزخانه

هشتک: بدبخت شدیم

هشتک به خاک سیاه نشستیم

هشتک هیچی دیگه!




تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۳ مرداد ۹۵



یا ایها الرئوف


دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند

توچنان در دل من رفته که جان در بدنی...



💐میلاد امام مهربانی ها سلطان سریر ارتضا حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی (ع) مبارک باد💐