- آقاگل
- دوشنبه ۱۹ مهر ۹۵
- ۲۰ نظر
+ آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
+ جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
+ مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم چو بید لرزان است
+ نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد...
+ تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
+حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی ان استان بوسد که جان در استین دارد
+ جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
+ دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد کز خزانه غیبم دوا کنند..
+شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است...
با تک بیتها و ابیات شیرینی که از حافظ شیرین سخن به یاد دارید ادامه دهید: