- آقاگل
- دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵
- ۲۱ نظر
در شمال، در شهر رودسر پا به این دنیا گذاشت. وقتی وارد مدرسه شد به خاطر قد و قامتش مورد تمسخر دیگر دانش آموزها قرار میگرفت. والدین دیگر بچهها آنها را از دوستی با وی بر حذر میداشتند و خواستار اخراج او از مدرسه بودند. کلاس دوم راهنمایی بود که رفته رفته بر اثر همین بی مهریها علاقهاش به مدرسه را از دست داد و درس و مدرسه را رها کرد. و به کارگری و شاگردی در مغازهها پرداخت. در سن 16 سالگی بر اثر سقوط از روی دوچرخه آسیب دید. و خانه نشین شد. درآن سالها 190 سانتیمتر قد داشت. روز به روز از زندگی ناامیدتر شد. از حرف هایی که مردم کوچه و بازار به او میزدند، تا طعنه و کنایه هم سن و سالهایش.
هفت سال خانه نشینی! هفت سال گوشه نشین شد. هفت سال تمام زندگی برای مرتضی مفهومی نداشت!
تا روزی که در برنامه ماه عسل حضور پیدا کرد. از آرزوهایش گفت. از آرزوی دیدار با ورزشکار مورد علاقه اش علی کریمی، و اینکه بتواند روزی به بازی بسکتبال بپردازد. آرزویی که خیلی زود برآورده شد. همان روز علی آقای کریمی به دیدار مرتضی رفت.
مرتضی به ورزش هم روی آورد. ولی نه بسکتبال. والیبال نشسته شد منشأ درخشش مرتضی. سال 94 به تیم والیبال نشسته ثامن الحجج سبزوار پیوست و یک سال بعد همراه با تیم ملی راهی رقابت های پار المپیک شد. مرتضی مهرزاد مرد دو متر و نیمی ایران. حالا قهرمان ماست. و دارنده مدال طلای پار المپیک یورو و ارزشمندترین بازیکن این رقابتها. حالا همه رسانههای جهان از مرتضی مهرزاد ما نوشتهاند و مینویسند. و کمتر کسی است که اسم او را نشنیده باشد.
اما...
راستش...
چه خوب که نمیدانند ما در این سالها چه به سرش آوردیم...
مجبور به ترک تحصیلش کردیم...
باعث خانه نشینیش شدیم...
منزویش کردیم و برایش القاب زشت و زننده برگزیدیم.
چه خوب که نمی دانند!
کاش از این پس حواسمان باشد.
پار المپیک با همه قشنگیهایش. با همه حوادث شاد و ناراحت کننده اش تمام شد.
ولی ای کاش از این پار المپیک درس بگیریم. درس بگیریم تا از این پس نگاهمان به مرتضی مهرزادهای وطنمان را اصلاح کنیم.
و باور داشته باشیم که "انسان ها به تواناییهایشان شناخته میشوند! نه ناتواناییها"