- آقاگل
- سه شنبه ۲۰ مهر ۹۵
دریافت
توضیحات: دریافت تصویر در اندازه واقعی
در مورد متن تصویر و سوال آخرش. راستش با خودم که رودبایستی ندارم. دست و دلم میلرزد. بد هم می لرزد.
چراغها را خاموش کنید...
دریافت
توضیحات: دریافت تصویر در اندازه واقعی
در مورد متن تصویر و سوال آخرش. راستش با خودم که رودبایستی ندارم. دست و دلم میلرزد. بد هم می لرزد.
چراغها را خاموش کنید...
دخترک قمقمه آب و عروسکش را به زیر بغل زده و از دل جمعیت رد میشود.
آن طرف مردی با پیرهنی قرمزرنگ با هیبتی ترسناک قداره در دست میچرخد و رجز میخواند. چشمانش به دخترک میافتد.
دخترک با قدم های کوچکش پیش میآید. پلهها را یکی یکی طی میکند.
از مقابل شمر میگذرد و روبروی مرد سبزپوش خم شده و روی زانوهای خود مینشیند.
+بیا، آب بخور.
شمشیر از دستان مرد قرمزپوش بر زمین میافتد.
+بخور، برای تو آوردهام!
دخترک رو به مرد قرمز پوش که حالا روی زانوانش خم شده و اشک میریزد میایستد.
چشمان دخترک پر از اشک شده و از شدت بغض میلرزد، به چشمهای خیس مرد خیره میشود.
+دیگه دوستت ندارم بابا!
صدای گریه مردم فضا را پر میکند...
این پست ، حاصل یک کار گروهی است. نام همهی افراد این گروه را میتوانید در انتهای پست مشاهده کنید.
التماس دعا از همه ...
تک بیت:
دو سه تا حبه قند و چای حسین
بعد روضه عجیب می چسبد
*
مستم، ملامتم نکن ای محتسب که من
چایی نبات روضه ی ارباب خوردهام
*
به یاد چایی شیرین کربلاییها
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد
*
دکتر! زبی دوایی دردم نگو که من
چای شفای روضهی ارباب میخورم
*
دلتنگ چای روضه و بی میل زمزمم
خیری اگر که هست از این روضه دیدهام
*
این عشق پر بهاست به عالم نمیدهم
من طعم چای روضه به زمزم نمیدهم
*
حسین جان!
مُتعجّب نشو از من که چرا گیر تو ام
شکر چایى تو حُکم نمک را دارد
*
این چای روضه ها که مرا زیر و رو کند
عطرش ز دور کار هزاران سبو کند
*
در جوانی همه نوع باده و می نوشیدم
راستش هیچ کدام چایی ارباب نشد
*
تمام درد بدون علاج دنیا را
به چای روضه ی آقا دوا کنید از نو
*
این عشق پر بهاست به عالم نمیدهم
من طعم چای روضه به زمزم نمیدهم
*
رقیق شد دل آلوده از گناهم باز
کمی ز معجزهی چای هیأتش این است
*
چه حاجت است مرا بر شراب جنتها
که چای روضهی ارباب مست مستم کرد
*
بی جهت دنبال برهان و کلام و منطقیم
چای بعد روضه کافر را مسلمان می کند
*
چای بعد از روضه آب زندگیست
خضر گویا اهل هیأت بوده است
*
سرچشمه ی بقا همه در چای روضه هاست
پس بهر خضر چای بقا را بیاورید
*
دم کشیدند همه سبز دلان در هیأت
چای سادات اگر سبز نباشد عجب است
*
من ترک چایی کرده بودم سالیانی
موکب به موکب اربعین چایی خورم کرد
*
حسین جان!
درشهرتو هرچیزدهد مزه ی باده
انگور ... رطب ... یا که همین چایی ساده
*
عرق کهنه ی شیراز مرا مست نکرد
چایی روضه ی ارباب زمین گیرم کرد
) چایی تازه دم روضه زمین گیرم کرد(
دوبیتی:
سماوری که بزم حسین می جوشد
بخار رحمت آن جرم خلق می پوشد
حدیث زمزم و تسنیم و سلسبیل مگوی
بگو حکایت مستی که چای می نوشد
*
چون می شوم خمار می ناب می زنم
از مستی شدید رگ خواب می زنم
حافظ تو دم ز باده ی شیراز می زنی
من دم ز چای روضه ی ارباب می زنم
*
این نشستن را میان روضه دست کم نگیر
یک نفس در روضه ها خیلی اثر دارد رفیق
هر چه شد خرج عزایش آسمانی میشود
چای بعد از روضه هم طعمی دگر دارد رفیق
*
مادرم گفت برو روضه جلا میگیری
چای آنجا بخوری جام بلا میگیری
پدرم گفت اگر نوکر خوبی باشی
عاقبت تذکره کرب و بلا میگیری
*
دارد سماور تکیه، جوش می کند
با قل قلش برای تو چاووش می کند
جانم فدای سینه زن تشنه ات حسین
وقتی که چای روضه ی تو نوش می کند
*
اگر چه چشمِ تری زیر آن قدم داریم
دوباره مثل دو چشمت هوای غم داریم
نگاهِ فاطمه ما را رعیتت کرده
هزار شکر که ما نسبتی به هم داریم
دوباره مادرتان چای روضه را دم کرد
دوباره بین حسینیه و تو دم داریم
مربع:
خانه ی پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
"ای شه تشنه لب سلام علیک"
ای شه تشنه لب ... چه آوازی
زیر و بم های گوشه دشتی
شعرهای وصال شیرازی
می نشستیم گوشه مجلس
با همان شور و اشتیاقی که...
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که -
یک طرف جملهء «خوش آمده اید
به عزای حسین» بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد
دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانه چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانه او را
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگ های رنگارنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبه آخر
روضهء میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضهء قتلگاه او را کشت
تاهمیشه نمی برم از یاد
روضه آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفتهء او را
+Rahil Zarei +
hosein shams
reza bahmani
"و از هنگامی که به جای شیعه علی بودن و از هنگامی که به جای شیعه حسین بودن و شیعه زینب بودن،یعنی "پیرو شهیدان بودن" زنان و مردان ما "عزادار شهیدان شده اند و بس" در عزای همیشگی مانده ایم !
چه هوشیارانه دگرگون کرده اند پیام حسین را و یاران بزرگ و عزیز و جاویدش را؛
پیامی که خطاب به همه انسان هاست .
این که حسین فریاد می زند- پس از اینکه همه عزیزانش را در خون می بیند و جز دشمن و کینه توز و غارتگر در برابرش نمی بیند- فریاد میزند که "آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟" ،"هل من ناصر ینصرنی؟" مگر نمیداند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟"
خیلی جالب بود این قسمت:
میگه حسین چرا داد میزنه هل من ناصر ینصرنی؟
مگه نمیدونه که دیگه هیچ کسی نیست؟(چون داره همه عزیزانش رو در خون میبینه )پس چرا داره اینو میپرسه؟
خیلی قشنگ تفسیر میکنه،میگه دلیلش اینه که داره این سوال رو از ما میپرسه،اون موقع میدونسته که هیچ کسی تو اون لحظه دیگه جوابش رو نمیده،ولی روی صحبتش با ما آیندگان بوده. از ما میپرسه که کدوممون دعوتش رو قبول میکنیم و راهش رو ادامه میدیم؟؟؟