زیاد علاقه ای به فال گرفتن ندارم  و اگر هم همیشه کتاب حافظ همیشه کنارم هست. فقط برای اینه که گاه یکی دو غزل ازش بخونم که حقیقتا شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است.

اما امشب نمی دانم چه شد و چه احوالاتی به ما دست داد که بطور ناخودآگاه دستمان به حافظ برفت و فالی برگرفت.

چند باری غزل را خواندم. اما هیچ متوجه نمی شدم که منظور شیخ چیست و چه می گوید. جالب اینکه من بی منظور فال گرفته بودم. و گویا حافظ  با منظور!!!


طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف


طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همی‌برد قصه من به هر طرف

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

ابروی دوست کی شود دست کش خیال من
کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل
یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف

من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف

بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

حافظ