- آقاگل
- چهارشنبه ۱۹ آذر ۹۳
همیشه سهراب و اشعارش را محترم شمرده ام. اما بیزارم از اینکه گفته است: "بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین!!!"
حداقل با اندیشه های من سازگاری ندارد. درکل آدمی نیستم که یک جا بند شوم و بنشینم به تماشا! حتی اگر لب جوی باشد و از قضا کتاب حافظی نیز محیا باشد و ماه رویی هم ایضا!!!
نه.
نیستم.
نمی توانم خودم را به ندیدن بزنم که انشا الله گربه بود!!!
خسته شده ام از بس گربه و امثالهم دیدم و هیچ نگفتم.
این آبادی برای من لیلی برای مجنون نیست که بدی ها و پلشتی هایش را نبینم و نشنوم.
نه.
این بار هوارم را سر خواهم داد
می خواهم فریاد بلندی بکشم.
تا صدایم به شماهم برسد.
چاره درد مرا باید این داد کند...
"آقاگل"
16-9-93