- آقاگل
- دوشنبه ۸ خرداد ۹۶
پس فاروق گفت: مرا وصیتی کن. گفت: یا عمر! خدای را شناسی؟ گفت: شناسم. گفت: اگر به جز از خدای هیچ کس دیگر نشناسی تو را به!
گفت: زیادت کن. گفت: یا عمر! خدای تو را میداند؟ گفت: داند. گفت: اگر به جز خدای کس دیگر تو را نداند تو را به!
****
از وی پرسیدند: خشوع در نماز چیست؟
گفت: آنکه اگر نیزه بر پهلوش زنند در نماز خبرش نبود.
گفتند: چونی؟
گفت: چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه؟
گفتند: کار چگونه است؟
گفت: آه از بی زادی(بی توشه بودن) و درازی راه.
تذکرة الأولیاء
روز سوم