پس فاروق گفت: مرا وصیتی کن. گفت: یا عمر! خدای را شناسی؟ گفت: شناسم. گفت: اگر به جز از خدای هیچ کس دیگر نشناسی تو را به!

گفت: زیادت کن. گفت: یا عمر! خدای تو را می‌داند؟ گفت: داند. گفت: اگر به جز خدای کس دیگر تو را نداند تو را به!


****


از وی پرسیدند: خشوع در نماز چیست؟

گفت: آنکه اگر نیزه بر پهلوش زنند در نماز خبرش نبود.

گفتند: چونی؟

گفت: چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه؟

گفتند: کار چگونه است؟

گفت: آه از بی زادی(بی توشه بودن) و درازی راه.


تذکرة الأولیاء

ذکر اویس القرنی رضی الله عنه


روز سوم