- آقاگل
- سه شنبه ۷ آذر ۹۶
روایت است از "خواجه پدرامالدّینِ بنِ پندارالدّینِ بن حسّامالدّینِ سمرقندی" که روزی در راه همیرفت. پس در گذرگه بازار پیری را همراه جوانکی دهههشتادی بدید. پیر پارهای آجر در دست گرفته بودی و به آن خیره همیشده و گاه بر آن نقشی میکشید. و جوانک دهههشتادی در گوشهای دیگر ایستاده به آینهای نگریسته و جوشهای خویش میترکانیدی. خواجه از احوال این دو در عجب آمد و با خود گفت باید بنشینم و ببینم عاقبت کار این دو چیست. که از گزند روزگار نتوان در امان بودن. و در گذشته نشستن و دید زدن زندگی دیگران رسمی جاافتاده و عادی بود. باری، خواجه بنشست و ساعتی در نگریست. تا آنکه آفتاب به میانهی آسمان رسید. پس پیر رو به جوان کرد و گفت: «ای پسرک! برخیز و به دکّان شاطرساسان رو و قدری نان و گوشت بخر تا خوُریم.» جوان هیچ نگفت و به امرِ زشتِ جوشترکانیِ خویش مشغول همیبود. پس دگر بار پیر با صدایی بلندتر بانگ برآورد که: « نادان! با تواَم! چرا خود را به کَری زنی؟ اصلاً بهر چه خیره شدهای در این آینهی ...؟ با این صورت زشتروی و کَریهالمَنظَر خیره شدن در آینهات دیگر چیست؟ چگونه توانی چهره زشت خویش بینی و هیچ نگویی؟ و ابرو درهم نکنی؟ چون بحث به اینجا رسید جوانک که از دهههشتادیان عهد قدیم بودی روی به پیر نموده و این بیت بخواند:
«آنچه در آینه جوان بیند!
پیر در خشت خام بیند.»
پس پیر خشت را به دیوار دیوار را به سر و و سر را به خشت کوبید و در افق اندر همیشد و جوانک به امر جوشترکانی خویش مشغول همی.
و چنین بودی که اولین ضربهی مهلک را جوانان دهههشتادیِ عهدِقدیم بر پیرانِ عهدِ قدیم وارد همینمودند و "خواجه پدرامالدین بن پندارالدین بن حسامالدین سمرقندی" در همان حال آنان را به گودزیلایان ملقب بنمود. و میبینید که با گذشت از آن همه سال دهههشتادیان را همچنان گوزیلایان خوانند.
ما از این داستان نتیجه میگیریم پیر بودن زیاد هم مزیت خاصی ندارد. و اصلاً مالی نیست. به خصوص در این دوران.