- آقاگل
- سه شنبه ۲۰ شهریور ۹۷
تصور کنید روزی به همراه چند نفر دیگه رفته باشید بیرون ازخونه؛ خرید کرده باشید، بستنی خورده باشید؛ گفته باشید و خندیده باشید و کلی هم بهتون خوش گذشته باشه. بعد همینطور که با همراهاتون در حال قدم زدن هستید یکباره متوجه کسی بشید که دقیقاً پشت سر شما، با یک فاصله کم در حال حرکته. اینقدر نزدیک که گرمی نفسش رو پشت گردنتون حس میکنید. ولی تصورتون این هست که وجود اون شخص رو فقط شما احساس میکنید. جرئت برگشتن و دیدنش رو هم ندارید. چند قدمی با همون حس ترس پیش میرید و یکباره وجود اون شخص هیچ میشه. همینطور که یکباره اومده بوده یکباره هم ناپدید میشه. اون رفته، ولی ترسش هنوز هست. نه فقط همین لحظه که هروقت دیگری که با دوست و رفیقاتون بیاید پارک هم باز اون ترس خودش رو یک جوری نشون میده.
«کشتن گوزن مقدس» دقیقاً همینه. فیلمی سوررئال و با نگاهی اسطورهای، که نه در ژانر ترس و وحشت ساخته شده و نه کارگردانش قصدی برای ترسوندن مخاطبش داره. ولی از لحظۀ شروع تا پایان فیلم یک احساس مرموزانهای تمام وجود شما رو درگیر میکنه. فیلم دربارۀ زندگی عادی و حتی خوب یک پزشک و خانوادهاشه که یکی از بیمارهاش موقع عمل جراحی کشته شده، و حالا اون آقای پزشک یک احساس دِینی نسبت به پسر اون مرد داره. همین. ادامۀ فیلم بیشباهت به احساس کردن حضور اون شخص نیست. تنها میتونید با وجود یک ترس به مسیر ادامه بدید. تنها میتونید فیلم رو دنبال کنید و منتظر انتهای ماجرا باشید. ماجرایی که حتی نمیتونم این اطمینان رو بدم که در پایان هم خواهید فهمید یا نه. درست مثل حال حاضر من که از دیشب تا همین لحظه، بعد از دیدن سکانس آخر فیلم نشستم و دارم فکر میکنم: «خب که چی؟ چرا لعنتی؟ چرا خب؟»
دیدن کشتن گوزن مقدس رو نه پیشنهاد میکنم، و نه پیشنهاد نمیکنم! تصمیمگیری برای دیدن یا ندیدنش با خود شماست. ولی من اگر جای شما بودم از دست نمیدادمش.