آورده اند که روزی جوانی که از قضا بیکار بودی اما بیعار نبودی تا پاسی از شب بیدار بودی و در فضای مجازی مستغرق گشته بود.

جوانک روز سختی را پشت سر گذاشته و سختی بسیار تحمل کرده بود و این بود که پس از صلاة ظهر تا پایش را درون اتاقک خفه و نمور که به اصطلاح آنرا خانه دانشجویی گفتند گذاشت به ناگاه به خواب برفت و چون برخاست ستارگان را بدید که بر او نور میبارانیدند.

کمی که گذشت جوان به خود آمد. از قضا حضرت استادی او را ندا در داده بود که فردا امتحانی سخت در پیش خواهی داشت ای جوان...

چون این صحنه باز جلوی چشمانش مجسم شد از خود بیخود گشت و جامه دریدن گرفت ( در اینجا منظور از جامه جامه انسانی نیست! جامه فکریست در واقع همان جزوه حضرت استاد الاساتید) تا پاسی از شب.

و چون به خود آمد بدید که عقربک ساعتش بس تند رفته و از سه نیز بگذشته.! و دید که کار از کار گذشته و دیگر همانا خواندن او را سودی نخواهد بود.

و این بود که جامه در کنجی افکند و پای در فضای مجازی بنهاد تا بلکه جامی به کف آورده و غم امتحان از یاد ببرد.

اما زهی خیال باطل...

هر ثانیه که می گذرد بر استرس این جوانک بخت برگشته افزوده شده و از زمانش کم می شود و این دو را رابطه ای مستقیم مفروض است.

و حال جوانک می نویسد و خود هم نمیفهمد که چه چیز را؟

گویا کلمات درونش طغیان کرده اند! و دست به شورش زده اند که اینچنین لجام گسیخته و بی نظم و نسق بر زبان لامسه اش جاری می شوند.

خدا آخر عاقبت این طفل را بخیر کناد.

آمین.

"جوانک بخت برگشته"

نیمه های شب