یار خوش چیزی است؛ زیرا که یار از خیال یار قوّت می‌گیرد و می‌بالد و حیات می‌گیرد. چه عجب می‌آید؟ مجنون را خیال لیلی قوّت می‌داد و غذا می‌شد. جایی که خیالِ معشوقِ مَجازی را این قوّت و تأثیر باشد که یار او را قوّت بخشد، یار حقیقی را چه عجب می‌داری که قوّت‌ها بخشد خیال او در حضور و در غیبت؟ چه جای خیال است؟ آن خود جان حقیقت‌هاست، آن را خیال نگویند.

.

.

شما را اگر این سخن مکرّر می‌نماید از آن باشد که شما درس نخستین را فهم نکرده‌اید. پس لازم شد ما را هر روز این گفتن. همچنان‌ که معلمی بود، کودکی سه ماه پیش او بود از «اﻟﻒ چیزی ندارد(1)» نگذشته بود. پدر کودک آمد که: «ما در خدمت تقصیر نمی‌کنیم و اگر تقصیر رفت، فرما که زیادت خدمت کنیم.(2)» گفت: «نی از شما تقصیری نیست؛ امّا کودک ازین نمی‌گذرد.» او را پیش خواند و گفت: «بگو اﻟﻒ چیزی ندارد» گفت: «چیزی ندارد.» اﻟﻒ نمی‌توانست گفتن. معلم گفت: «حال این است که می‌بینی. چون ازین نگذشت و این را نیاموخت، من وی را سَبَقِ نو(3) چون دهم؟

.

(1)الف چیزی ندارد=درس اولی که در مکتب‌خانه‌ها به کودکان می‌آموختند. الف راست است. نقطه‌ای و چیزی ندارد. برخلاف دیگر حروف. چون ب، پ، و ...

(2)تقصیر=کوتاهی (اگر این پول و ماهانه که می‌دهیم اندک است، بگو تا بیشتر دهیم.)

(3)سبق نو=درس نو