- آقاگل
- سه شنبه ۲۶ آذر ۹۸
روایتهای متفاوتی از آهنگ بهزندان صبا هست. ولی من دوست دارم باور کنم روزیروزگاری ابوالحسن خان صبا، از کنار زندان قصر میگذشته، در راه دستهای از زندانیان را میبیند که در ردیفی به سمت زندان میرفتهاند. احتمالاً چند نگهبان هم پیشاپیش آنها در حرکت بودهاند. تا اینجا همه چیز عادی بوده. امّا از قضا یکی از زندانیها آوازی به زبان لری میخوانده. آوازی که هوش از سر ابوالحسن خان صبا میبرد. همین میشود که پسر ابوالقاسم کمالالسلطنه، وقتی هوش و حواسش سر جایش میآید، میبیند همراه زندانیان وسط زندان قصر ایستاده است. آشفتهحال شروع میکند به فریاد زدن که:«آقا اشتباه گرفتید. به پیر به پیغمبر من زندانی نیستم. من داشتم راه خودم را میرفتم. به این سوی چراغ رهایم کنید آقا.» از آن طرف چند زندانبان با چوب و چماق دست و پای صبا را میگیرند و میبرندش سمت یکی از سلولهای زندان.
اینجا را ابوالحسن خان صبا کمی باید شانس آورده باشد. مثلاً شانس آورده باشد و همان لحظه افسرنگهبان زندان سر رسیده باشد. نگاهی به سر و وضع مرتب ابوالحسن خان بیاندازد، مهر او بر دلش بجنبد و باور کند که او راست میگوید. بعد حکایت مرد خوشپوش را بشنود و قبول کند او راست میگوید و قصد بدی از آمدن به زندان قصر نداشته است. بعد با کمی توپ و تشر و گرفتن تعهد مرد خوشپوش زندان را آزاد کند تا برود دنبال زندگیاش.
ادامهاش هم که دیگر مشخص است. ابوالحسن خان صبا، راست راست خواهد آمد خانه. بیتوجه به همه چیز و همه جا، میرود سراغ ویولن. شروع میکند به نواختن ملودی همان آواز لری و بالا و پایین کردن نتهای آن آواز؛ و سرانجام همۀ این نواختنها و بالا و پایین کردنها میشود به زندان!
پینوشت: ابزار پخش آنلاین وبلاگ، ایراد داشت. کمی دستکاریش کردم و امیدوارم که درست شده باشد. اگر ایرادی در پخش آنلاین آهنگ دارید، بنویسید.
پینوشت دو: این شما و این بازگشت دکتر میم.
گفتم بگم، نگید نگفت!