- آقاگل
- چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۹
و امّا قصۀ موسی علیهالسلام
امّا مرگ موسی: موسی را علیهالسلم مناجاتگاهی بود که وی آنجا با خدای مناجات کردی. روزی در راه میشد ملکالموت علیهالسلام او را پیش آمد گفت: «السّلام علیک یا کلیمالله.» موسی گفت: «و علیک السّلام تو کیای؟» گفت: «من ملکالموت.» گفت: «چرا آمدی؟» گفت: «تا ترا جان بردارم.» موسی گفت: «نه به حاجت از تو درخواسته بودم که پیش از آنکه جان من برگیری، به روزی چند مرا خبر کن تا من مرگ را بسازم؟» ملکالموت گفت: «من ترا خبر کردم و رسول مرگ را فرستادم.» موسی گفت: «کرا فرستادی که هیچ رسول از تو به من نیامد.» موسی را گفت: «سپیدی موی، هر موی ازآن رسولی بود از رسولان من به تو، و آن سستی که در تن تو پدید آمد رسول مرگ بود.» موسی گفت: «فرمان هست تا اهل خویش را بدرود کنم؟» گفت هست. موسی از راه بازگشت، به در آمد و در بزد. جواب آمد که کیست؟ گفت منم موسی. گفتند نه وقت موسی است، چون موسی به مناجات شدی سه روز را باز آمدی. موسی گفت: «در باز کنید تا شمارا بدرود کنم که ملکالموت با من است.» در باز کردند و گریستن و زاری برآمد.
و موسی را سه کودک بود خُرد. یکی را برین برگرفت و یکی را برآن بر و یکی برکنار، روی برروی ایشان باز مینهاد، در آن میان به دل او بگذشت که: آذا که حال ایشان از پس مرگ من چون بود؟ جبریل علیه السلام آمد که: «یا کلیم الله، دل به مصالح ایشان مشغول میداری؟ برو به کنار دریا رو و عصا بر دریا زن تا عجایب بینی.» موسی به کنار دریا شد. عصا بر دریا زد، باز شکافت. صخرهای از قعر دریا پدید آمد جبریل گفت: «عصا بر آن سنگ زن.» بزد، بشکافت. در آن میان کرمکی سرخ پدید آمد، برگکی سبز در دهان گرفته. جبریل گفت: «آن خدای که چنین کرمکی را بدین ضعیفی در قعر چنین دریایی در میان چنین صخره ضایع نگذارد بدان که دوستزادگان خود را هم ضایع نگذارد.»
موسی به دل ساکن به خانه آمد و وصیّت بکرد و یوشع بن نون را خلیفت کرد و برفت با ملکالموت هم بدان موضع که حق تعالی فرموده بود که آنجا موسی را جان برگیرد. موسی را علیهالسلام هیچگونه به دل برنمیآمد که جان باز دهد، ملکالموت را گفت: «یا ملکالموت جان به کجا برخواهی گرفت؟» گفت به دهان. گفت: «به دهان و زبانی که بدان با خدای سخن گفته باشم؟» گفت به چشم. گفت:«به چشمی که بدان نور تجلّی دیده باشم؟» گفت به گوش. گفت: «به گوشی که بدان گوش سخن خدای عزُّ و جلّ بشنوده باشم؟» گفت به دست. گفت: «به دستی که بدان دست الواح توریت گرفتهام؟» گفت به پای. گفت: «به پایی که بدان پای به مقام مناجات رفتهام؟» گفت یا موسی، برگَت نیست جان دادن، آهی کن. موسی علیهالسلام آه کرد؛ در آن میان جان او برگرفت.
آذا: آیا، برگ: قصد و رغبت