قصۀ ابراهیم و نمرود

چون نمرود لعین آن بدید، آواز داد که: «یا ابراهیم! این کرامت با تو که کرد؟» یعنی آتش سوزان بر تو باغ که کرد؟ گفت:«این با من خدای من کرد.» نمرود گفت: «نعم الرّبُّ ربُّک یآبرهیم.» ابراهیم گفت: «قدیماَ کان بی رحیماً.» دیرست آن خدای من مرا نیک خدای بوده است و بر من مهربان، لکن تو کوردلی که وی را همی‌ نمی‌یابی. نمرود گفت: «کجاست خدای تو؟» ابراهیم گفت: «فوق السَّواوات العُلی له الأخرةُ و الأُولی.» گفت: «اکنون که نشانش بدادی به حرب وی شوم. تا او را هلاک نکنم فرو نیایم.»

بفرمود تا چهار کرگس نر را بیاوردند و ایشان را می‌پروردند تا هریک چندان شد که اشتر بُختی(1). آنگاه سه روز طعام ازیشان بازگرفتند تا بغایت گرسنه شدند. آنگه تابوت بر پشت ایشان استوار ببستند و چهار تیر بر کنارهای آن بپای کردند و گوشت بر سر آن تیرها بستند و خود با غلامان در آن تابوت نشست و تیروکمان در آنجا نهاد. آهنگ سوی آسمان کرد. برمی‌شد تا سه شباروز. چون یک شباروز برفت نمرود مرغلام را گفت: «برنگر تا جهان را چگونه بینی.» فرونگریست و گفت: «جهان را همی‌بینم برحال خویش. کوشک‌ها و کوه‌ها و دشت‌ها و شهرها همه برسر دریا.» یک شباروز دیگر برپریدند. آنگاه دیگر بار غلام را گفت: «فرونگر تا جهان را چگونه بینی.» گفت: «جهان را می‌بینم چون شهری بر سر آب.» کرگسان یک شباروز دیگر برپریدند تا سه شباروز تمام شد. نمرود گفت: «فرونگر تا چه بینی.» غلام فرونگریست و گفت: «همه جهان را همی‌بینم چون طبقی بر سر آب.» نمرود گفت اکنون بجای رسیدیم. تیر بر کمان نهاد و بکشید به سوی آسمان، گفت: «ای خدای ابراهیم خُذهُ.(2)» چون تیر از کمان جدا شد، غُلغُل از میان فریشتگان آسمان برآمد. گفتند: «خداوندا گَوری(3) فراگذاشته‌ای تا این همه دلیری و ناباکی می‌کند. دستوری ده تا او را نگوسار به زمین فروبریم.» خدای تعالی گفت: «ای فریشتگان من صبر کنید که هنوز کیل او پُر نگشته است.»

در اخبار آمده است که خدای تعالی در آن وقت فریشتگان را گفت: «آن مسکین به اومیدی آمده است. هرچند که بد بنده‌ای است او را نومید نکنیم که از کرم ما نسزد که هیچ اومیدداری را نومید بازگردانیم؛ آن تیر او را فراگیرید، به دریا برید و به خون ماهی بیالایید. به سوی او فرو اوگنید تا پندارد که کاری کرد و به مراد رسید.» فریشته‌ای آن تیر را به دریای محیط برد و به خون ماهی بیالود. ماهیان دریا بفریاد برآمدند که بارخدایا! ما چه جرم کردیم که ما را برای آن ملعون عذاب کردی؟ جواب آمد که لاجرم کشتن از شما برداشتم. از آنجاست که ماهی را نکشند. 

آنگاه آن تیر خون‌آلود بیاوردند به سوی نمرود فرواوگندند. نمرود بدید، پنداشت که کاری کرد. آن تیرهای تابوت را نگوسار کرد تا کرگسان فرونگریستند و گوشت را به زیر دیدند. آهنگ به زیر دادند و می‌آمدند تا به زمین. و از سختی پریدن ایشان هُرست(4) در کوه افتاد، چنانکه خواستی که کوه از جا بشدی. آنست که گفت: «وَ ان کانَ مَکرُهُم لِتَزُولَ مِنهُ الجِبَالُ.»


بُختی: شتر خراسانی، خذ: بگیر، گَوری: گبری، هرست: از هریدن به معنای چیزی از بالا به زیر افتادن با صدا. صدای هوهوی باد.