- آقاگل
- چهارشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۴
و جوانک مهندس روزها را با صدای دلنشین این دو چغوک خوش بیان به سر کردی و صبح ها با نوای خوش الحانشان بیدار همی گشت. و چه مشکلاتی که بر سر جوان پیش آوردند این دو مرغ زیرک! روزی به زیر تخت گریختی و روزی در ظرفی مبحوس شدند و روزی بر سر میهمانان بنشستند.
باری، ایام گذشت و دو چغوک کوچک اندک اندک بال گسترانیدن دانسته و روز جدایی فرا همی رسید!
و چه بد روزیست این روز!
جوانک هر دو را در دست گرفت به گوشه ایوان برفت و از چهار طبقه آن ها را پرواز بداد. یکی به درختی جست و دیگری ابتدا پر و بال بسیار بزد و سپس اوج گرفت وچرخی زد اندر آسمان آبی.
و جوانک را عشق این دو بسیار در دل بود و سخت بود دل کندن از خاطرات.
اندک زمانی بعد چقدر دردناک بود که دیگر نمیتوانست بفهمد کدام یک گنجشک اوست، در میان صدها چغوک گمشان کرده بود.