- آقاگل
- شنبه ۲ خرداد ۹۴
س.ن: تمام حرفم اینست خطاب به کسانی که یا خودشان را به سادگی زده اند یا واقعا اینقدر ساده اند! کسانی که داعیه مذاکره دارند با دیو جهانی تا کسانی که سنگ غواصان شهید را به سینه می زنند و خود...
بگزریم.
من خیبریم.
بچه خیبری ساکته داد نمیزنه.
میدونم بد موقعی برای قصه شنیدنه ولی من میخوام براتون یه قصه بگم . وقت زیادی ازتون نمی گیرم؛ یکی بود یکی نبود یه شهری بود خوش قد و بالا آدمایی داشت محکم و قرص . ایام، ایام جشن بود . جشن غیرت . همه تو اوج شادی بودن یهو یه غول حمله کرد به این جشن . اون غول، غول گشنه ای بود که میخواست کلی از این شهر رو ببلعه . همه نگران شدند . حرف افتاد با این غول چیکار کنیم . ما خمار جشنیم . بهتره سخت نگیریم. اما پیرِمراد جمع گفت باید تازه نفسا برن به جنگ غول . قرعه به نام جوونا افتاد . جوونایی که دوره ی کرکری شون بود رفتن به جنگ غول. غول، غول عجیبی بود . یه پاشو می زدی دو تا پا اضافه می کرد . دستاشو قطع می کردی چند تا سر اضافه می شد. خلاصه چه دردسر ... بلاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون که دیدن پیرشون سفر کرده... بعضیا این جوونا رو یه طوری نگاشون می کردن که انگار غریبه می بینن . شایدم حق داشتن . آخه این جوونا مدتها دور از شهر با آقا غوله جنگیده بودن. جنگیدن با غول آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن .دست و پنجه نرم کردن با غول صاف و زلالشون کرده بود . شده بودن عینهو اصحاب کهف . دیگه پولشون قیمت نداشت .اونایی که تونستن٬ خزیدن توی غار دلشون و اونایی هم که نتونستن مجبور به معامله شدند ...
سلحشور : مُربی شما بعد جنگ سینما زیاد می رفتی نه؟
آخه برادر من، این جا که تگزاس نیست!
احمد : آقای سلحشور! اجازه می دید ما دو کلوم حرف بزنیم؟
سلحشور : تو حرف نمی زنی، تو داری لاس می زنی! آخرشو بهش بگو، ته خطو.
احمد : ته خطی وجود نداره سلحشور،
حاج کاظم فرمانده گردان بوده عباس هم از بچه های جنگه.
سلحشور : خوب دیگه بدتر! جُرم خودی ها که بیشتر از غریبه ها ست.
واسه این مملکت که هزار تا دشمن داخلی و خارجی داره، از صبح تا شب داریم جوون می کَنیم؛ می کَنیم یا نمی کنیم؟ بعد آقا، خودی؛ شب عیدی می یاد اسلحهَ رو می ذاره رو شقیقه ی ما! این یعنی عدالت؟ چند تا جوون خونشون برا آرامش این مملکت از دست داده باشن خوبه؟ چند تا؟ دِ بگو، خوب بگو دیگه.
[خطاب به حاج کاظم] یه ذره فکر کنی از کارت خجالت می کشی!
حاج کاظم: به اونا بگو بین عباس و BBC یکی رو انتخاب کنن. حافظ امنیت ملی برای من امثال عباسه! اگه امنیت ملی اونا رو BBC تعیین می کنه، هرکی قبله خودش رو بچسبه!
سلحشور خطاب به حاج کاظم: ثبات! دههی ما دههی ثباته، اون پسر تو کی باید بتونه برا آیندش برنامهریزی کنه؟
عباس: حاجی گِلوم مِسوزه… میشه دستاتو بذاری رو گلوم؟!
کاظم: (با اکراه دست خونیش رو عقب میکشه) آخه!
عباس: نِه حاجی!..همی دستارو بذار… میخوام همینا باشه…
کاظم: اصغر یک جوک رو برات نسخه پیچیده، گفته هر چند ساعت برات تعریف کنم…
عباس: ها! بُگو…
کاظم:یک شب تو جبهه قرار بوده عملیات بشه…. میپرسن کیا داوطلب اند؟!...
از اون جمع یه ترکه ، یه رشتی ، یه قزوینی ، یه لر ، یه کرد …(بغض کاظم)…
یه فارس ، یه بلوچ، ... - عباس؟! … عباس؟!