" الا یا ایها الســـاقی ادر کأسـا و ناولها "
که دردِ عشق را هرگز نمی‎فهمند عاقل‎ها

نه آدابی، نه ترتیبی،که حکمِ عاشقی حُبّ است
ندارد عشــــق جایی بین ِ توضیح المسائـل‎ها

به ذکر «یاعلی» آغاز شد این عشق پس غم نیست
اگر " آسان نمـود اول ولی افتـاد مشــکل‎ها "

همین که دل به لبخنـد ِ کسی بستنـد فهمیدنـد
" جرس فریـاد میدارد که بربنـدیـد محمـل‎ها "

به یُمن ذکر « یا زهرا »یشان شد باز معبـرها
"که سالک بی‎خبر نبوَد ز راه و رسم ِ منزل‎ها"

به گوش موج‎ها خواندند غواصان شب حمله :
" کجـا دانند حـال ما سبک‎باران ساحل‎ها " ...

شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز
چنین _با دستِ بستـه_، سر برآوردند از گِل‎هــا

چگونه موجِ فتنه غرق خاک و خونشان کرده
که بی‎تاب است بعد از سال‎ها از داغشان دل‎ها

و راز دست‎های بسته آخر فاش شد
آری!
" نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‎ها؟ "

شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
" مَتَى مَا تَلْقَ مَن تَهوَى دَعِ الدَّ نیا وَاهمِلها "...


" بشری صاحبی"
(با تضمین غزل حافظ)