- آقاگل
- سه شنبه ۳۰ تیر ۹۴
اوایل ترم هشت بود، شش پسرک جوان بر شش تخت چهارگوش تکیه زده و بیخود از خود به دیوارهای اتاق نمور و کوچک خوابگاه ذل زده و هر یک به کاری مشغول. در اتاق به آرامی باز میشود، جوان هفتم با چمدانی بزرگ در دست از راه میرسد. عرق از سر و پکالش جاری است. شش جوان دیگر بهیکباره به سمت صدا میچرخند. بلی حسنک وزیر ( مابین خودمان حسنک صدایش میزدیم! ) خودمان است.
این حسنک جوانی بود قد بلند و تقریباً لاغر اندام، با قیافهای سیهچردهای مخصوص جنوبیها و اهل دشتستان بوشهر ( به معنای واقعی کلمه یک سیاهه نارگیله به تمام معنا!!! - توضیح از بنده هماتاقی) . از خصایص این طفل داستانگوییها و خاطره گویی هایش بود که گاه به پرچانگی هم میرسید اما هرچه که بود همه ما عاشق خاطراتش بودیم. این بار نیز طبق معمول چیزی نو در چنته داشت. به محض آمدنش شروع کرد از نخل و نخلستان گفتن و اولین تجربه کشتن نخلی خردسال با دستان خودش! به اینجا که رسید چشمان ما از حدقه در آمده و هر یک چهارتا شده بود، که خداوندا کشتن نخل دیگر چیست؟ این حسن وقتی دید بحثش به جذابی دارد پیش میرود طبق معمول کمی هم آب و روغن قاطی داستانش کرد و شروع کرد به گفتن از انواع نخل و خرما و کشتن نخلهای ضعیفی که امیدی به باردهی آنها نیست و نتیجتاً استخراج پنیر آن نخل بختبرگشته! باری، بحثهای بسیار کردیم و حرفهای زیادی زدیم و قرار بر این شد که این حسن بعد از عید مقادیری از این پنیر را برای ما به ارمغان بیاورد. و ما کل عید را با این وعده و وعید به سر بردیم.
روز موعود فرارسید. حسنک تازه از راه رسیده بود و چمدان اسرار آمیزش را بازنموده و یک به یک وسایلش را از آن خارج میکرد و ما با اشتیاق فراوان دورش حلقه زده بودیم و با نگاهی کنجکاوانه او را تحت نظر گرفته بودیم که چه خواهد شد...
دست آخر جسمی استوانهای را که با دقت هرچه تمامتر بین روزنامهای پیچیده شده بود را از کیف خارج کرد. چشمانمان تماماً با ضربآهنگ حرکات حسنک هماهنگ شده بود. روزنامه را آرام و با طمأنینهای خاص باز کرد. و ما چهارچشم در حال تماشا.
درون روزنامه پیچ جسمی سپید رنگ بود که باز با دقت کامل دورش را با برگهای نخل پوشانده بودند ( این حسن ما بسیار فرد منظمی بود و خطی بسیار زیبا نیز داشت! - توضیح از بنده نگارنده - ). حسنک با کارد مخصوصش ذره ذره این پنیرک را خورد میکرد و ما خورده خورده از آن میخوردیم!!!! بسی خوشمزه بود و دلچسب. مزهای داشت شبیه آغوز گاو! ( اولین شیر گاوی را گویند که بهتازگی بچهاش را زائیده است و بسیار خوشطعم میباشد - توضیح از بنده نگارنده -) و به نرمی همان پنیر.
پس از تست ( خداوندا مرا ببخشاید بخاطر بکار گیری این کلمه اجنبی! وای بر من) کردن پنیر خرما باز نوبت رسید به صحبتها و خاطرات شیرین حسنک از تعطیلات عید و باباپیرش و موتور سواریهایش با برادرش حسین در دل نخلستانهای دشتستان. و باز بنده نگارندهای که در این بین خواب چشمانش را در ربود....