- سعید
- پنجشنبه ۸ مرداد ۹۴
سلام.
دیروز عصر بود با جمعی از دوستان گرد آمده بودیم و در کوه و دشت و دمن می گشتیم.
آقاگل نازنین نیز با ما بود.
که در میان راه بنده را به گوشه ای کشانیده و در گوشمان پچ پچ کنان فرمود که: " فلانی، تو برای من به منزله مش غلام هستی برای گل آقای مرحوم! با این تفاوت که بعد از من دگر گل آقایی نخواهد بود!"
و ادامه داد که:
- " فلانی، از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ما یک وبلاگ کده ای داریم ویرانه آبادیست دوست داشتنی که چند وقتی است از آن سیر شده ایم! اما باز دلمان نمی آید این طفل نوپا را رها کنیم. و حقیقتا چندی است به کارهای روزانه مان هم نمی رسیم. امروز که تورا بدیدم دلم آرام گرفت و در دل فریاد "اوره کا اوره کا" سر بدادم که آری این همان است و یار در کوزه و ما گرد و جهان می گردد! خلاصه که زحمتی برایت دارم که خود بسی رحمتی است."
زبانم بند آمده بود و استرسی عظیم وجودم را در بر گرفته بود که چه می گوید این پیر دانای ما و رفیق گرمابه و گلستان قدیمی!
- " باری، هر سری زدی به گل خود زده ای و اینهم کلید وبلاگ کده ات"
و در همان آن بصورت آنلاین پای مارا به فضای سایبری باز کرد و دگر هیچ نگفت و سر در گریبان فرو برد و راه در پیش گرفت و رفت به سوی افق های دور!!!!
.
این ها را گفتم تا برسم به این:
از این پس و تا اطلاع ثانوی که آقاگل نازنین ما باز حالش به شود و دماقش چاق شود و کیفش کوک شود ما با اقتدار تمام و با اختیار تام گرداننده این وبلاگ کده ویران خواهیم بود.
8-5-94
دامه برکاته
"بنده نگارنده"
.
بنده نوشت: بیایید یک به یک تبریکاتتان را عرض بنمایید باتشکر.