صبح بود و آسمان به روشنی می درخشید و خورشید به نیمه ظهر می رسید و ماه به نیمه شب حجوم می آورد! تابستانی بود سردخیز و باد پاییزی از جانب شمال به شرق می وزید. پسرکی تنها با خویشتن هم سنش به کوره راهی پناه می برد تا دیگر تنها نباشد. و در یادش هلویی بود که قرار بود به هزار هلو تبدیل شود و هیف و صد حیف که نشده بود و درخت هلویی که هرچه بود بود و  نه هلویی داشت و نه سیبی! و باغی که پر بود از گرگ و کفتار و دلفین. و دلفین ها چه موجودات عجیبی اند. هوشی که یک دلفین دارد را برخی آدم ها هم ندارند. خدا را شکر به خاطر استعداد دلفین ها. و استعداد کلمه ای که آزار عجیبی می رساند ما  را و دیگر حیوانات را که استعدادی جز خوردن ندارند. خو ردنی نه سیری پذیر که برای اتمام کار. که بزرگترین تفریح را کار دانسته اند . و چه بسیار بی کارانی که از سر تفریح ول می گردند که بیکار نباشند. و حال آفتاب از جنوب غربی آسمان شمال کشور به شمال شرقی آسمان جنوب کشور رسیده است. کشور و کشور گشایی در تاریخ آدم ها هرچند اهمیت بسیار دارد ولی شیرها چون سلطان بلا منازع جنگل ها هستند هرگز به فکر جنگل گشایی نمی افتند. و یک به یک با حیواناتی از جمله خرگوش و آهو دست دوستی می دهند و چو از حیلت خود فرو می مانند سلسله دوستی می جنبانند و غار نشینی پیشه می کنند و در برخی موارد به دریا پناهنده می شوند. دریایی کرانه ناپدید با روباه های دریایی و مرغان حیله گر و نسل دایناسورهایی که در حال انقراض است!!!! ای کاش منقرض می شدیم و نفت جایمان را می گرفت هزاران سال پیش که ما خیری ندیدیم از آدم ها  و نفت را سودی بس بیشتر بود. و آفتاب جای خود را به ماه تاب جنوب غربی داده است.

و غرب و دنیای غرب و ملخ های خوش پوشش با سوپ کانگورو چه بسیار خوش طعم بود عقرب های سیاه کلیمانجارو. ترسم از این است که عقرب نزند مرا و بکند دوست آنچه عقرب حیا داشت و نکرد. و آفتاب و  ماه تاب تاب نمی آورند آسمان را و فرو می روند در ظلمات روشنایی و در دل تاریکی ها غرق می شوند...