- آقاگل
- يكشنبه ۱۸ آبان ۹۳
احوال روزگار ببینم چه میشود
هستم در انتظار ببینم چه میشود
باز آمده است بر سر دیوانگی دلم
تا آخر بهار ببینم چه میشود
ساقی نترس زین که نشسته است محتسب
برخیز ومی بیار ببینم چه میشود
یا سر نهم به خاک درش یا دهم به باد
رفتم به کوی یار ببینم چه میشود
کاری نشد ز عقل زدم بر در جنون
تا چند و چون کار ببینم چه میشود
چون در کنار خود نکشیدم نگار
خود را کشم کنار ببینم چه میشود
من رنگ گل مزاج و تویی آفتاب طبع
صحبت نشد برآر ببینم چه میشود
طایر! ز روی کار کسی پرده برندار
دستی نگه دار! ببینم چه میشود