- آقاگل
- يكشنبه ۲۵ مرداد ۹۴
خدا نسیب ( شاید هم نثیب؟ یا نصیب!) گرگ بیابون نکنه...
باری، پای این لبتاب همایونیمان نشسته بودیم که به یک باره دنیا برای لبتاب گرامی آبی و برای بنده حقیر به کلی تیره و تار شد...
لعنت بر هرچه کامپیوتر و دنیای صفر و یکی است....
از صفر و یک ملولم و چرتکه ام آرزوست....
خوش به حال دوران قدیم.
روزها با خودم کلنجار می روم که ای کاش می شد حتی یک گوش نداشت و در دوران میرزا کوچک خان بود....
سوار بر یک مادیون سپید و تفنگی دسته نقره....
تفنگ دسته نقرم را فروختم
برا یارم قبای ترمه دوختم...
فرستادم برایش پست فرستاد.....
تفنگ دسته نقره داد و بی داد....
..
یا این:
چهار سوار از تنگ در اومد چهار تفنگ بر دوش....
س.ن: مقطعیه خوب می شم می دونم! روزایی که اعصاب ندارم شر و ور زیاد می گم خدا به داد اطرافیانم برسه.!!!