- آقاگل
- سه شنبه ۲۷ مرداد ۹۴
خدایا
امشب گلویم دارد از بغض میترکد
نه این طرفها آپاراتی هست
و نه گلوی زاپاس دارم!
به دادم برس....
خدایا
خب خودت که می دونی!
من آدمم!
اندازهی خودم به من درد بده
نه اندازهی خودت!
خدایا
انصاف داشته باش!
من از اختیارهایم میترسم
فردا، پسفردا، خودت به خاطر همهی آنها
یقهام را میگیری و بعد.... هییییی
خدایا
غلط کردم!
مرا ببخش که بعضی وقتها با تو
شبیه کت و شلوار پلوخوری رفتار کردهام!
خدایا
هنر یعنی
وقتی نمیشود
و نمیتوانیم بگوییم «خدا را شکر»
بگوییم «خدا را شکر»…
و من ای کاش قدرت هنر مند بودن را داشته باشم، ای کاش....
خدایا
صدام رو می شنوی؟!
اگر دوستم داری، کمکم کن
و اگر دوستم نداری، خب باز هم کمکم کن! جز تو که کسی در اطرافم نیست!
خدایا
کاش مثل «میتی کومون»
یک علامت مامور مخصوص حاکم بزرگ
به ما میدادی
هر وقت لازم شد ثابت کنم من بنده توام و نه بنده کس دیگری.
خدایا آخرش در یک جمله :
خدایا خودت دونی چمه؟! ....
آمین برادر من!
س.ن: اقتباس از کتاب چوپان معاصر - رضا احسان پور