مدرسه که می رفتیم زنگ های انشاء زنگ عزا بود. همیشه دلهره داشتم معلم مهربانش ( شاید! درست در ذهنم نیست!) اسم مرا صدا بزند "آقاگل پاشو بیا انشاتو بخون!!!!". انشاهایی که هربار به خاطرش ده برگه را خط خطی می کردم! پاره می کردم! مچاله می کردم و دست آخرهم باز راضی نمی شدم.

حال این روزهاهم به همین درد دچار شده ام. می نویسم و پاک می کنم می نویسم و پاک می کنم و باز و باز و باز....

اصلا گیرم بخواهم بنویسم!؟ خب از چه بنویسم؟

  • از بداخلاقی های فرهنگی این روزهای شبکه های مجازی؟ از گروه هایی که مثل قارچ رشد می کنند و شب می خوابی و صبح که بلند می شی باز یک گروه جدید! باز یک آدم جدید که گویا سودای مجلس و سیاست در سر دارد! و ذهنی که هاج و واج می ماند که چطور این همه شماره ( نه نه فکر بد نکن ان شالله که گربه بوده برادر من).

  • و باز بنویسم از بداخلاقی فرهنگی فضای مجازی، از ویروس های زنده و الاف که روزهاست شور را از مزه برده اند! و باز ذهنی که هاج و واج می ماند که چطور می توانند با زندگی دوست وبلاگی خود بازی کنند؟ تهمت ناروا بزنند؟ اعصاب جمعی را .... ( اعصابت خرابه ها برادر من! برو آب قند بخور خوب می شی!)

  • یا بنویسم از حادثه حجاجی که رفتند و گرد خدا گردیدند و یادشان رفت بازگشت را؟ از ظالم و مظلوم؟ اصلا چه دارم که بگویم؟ جز اینکه در دل فریاد برآورم : " لعن الله امه اسس اساس ظلم و الجور". و طلب شفای عاجل کنم از پروردگار برای بی بصیرتان قلاب به دست که عادت کرده اند در هر جوی گل آلودی قلاب بیاندازند؟ و طلب بصیرت برای قاطی کنندگان معنی دوغ و دوشاب!!! ( ول کن برادر من ول کن....)

  • البته چیزهای خوب هم برای نوشتن دارم، مثل شروع مدرسه ها و دانشگاه ها، مثل تبریک گفتن به ترم صفریانی که هنوز ترم شروع نشده اسباب خنده ما را فراهم کرده اند! و در جدیدترین نمونه کلاس و گروه و دانشکده ها رو باهم اشتباه گرفته و گیج و سر درگم بنشیند به غرغر کردن که امروزهم کلاسمان تشکیل نشد!!!


( - نه باز نشد که بشود! پاکش کنم!)
(+
 ای خدا! باز شروع کرد. )

( - خب چیکار کنم؟ خوشم نمیاد ازش؟)

( + به ....، هر غل....)

( - اعصاب تو از من داغونتره ها؟)

( + ولم کن، برو هر غل...)

( - باشه، باشه میزارم همینجوری بمونه. خوبه؟)

(+ میگم پاشو برو هزار و یک کار بیخودی دارم!)

( - باشه بابا رفتم. بیگانه جدا دوست جدا...)



س.ن: عکس هم مثل مطالب کاملا نامربوط!!!!