آورده اند که در زمان های قدیم چهار برادر بودند: همه کس، یک کسی، هر کسی و کوچکترینشان هیچ کسی.


از قضا کار مهمی برای این چهار برادر پیش بیامدکار و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس این کار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد.


سرانجام داستان هم این طور شد که هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد!!؟

س.ن: هر کدام از ما جزو یکی از این چهار برادریم...